می فروش
لغتنامه دهخدا
می فروش . [ م َ / م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) می فروشنده . شرابی . نَبّاذ. باده فروش . شراب فروش . خمرفروش . (یادداشت مؤلف ). باده فروش . (آنندراج ). جَدّاد. تاجر. دهقان . (منتهی الارب ). خمار. (منتهی الارب ) (دهار). سَبّاء. (منتهی الارب ) :
می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من
پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب .
مصحفی در بر حمایل داشتم
می فروشی از دکان بیرون فتاد.
چو می در سفالینه ٔ می فروش
ز ریحان و ریحانی آمد به جوش .
ساقی اگر باده ازین خم دهد
خرقه ٔ صوفی ببرد می فروش .
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت دراین عمل طلب از می فروش کن .
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش .
قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم .
- امثال :
غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند
می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند.
|| می گون . سرخ :
مهش مشکسای و شکر می فروش
دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش .
می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من
پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب .
مصحفی در بر حمایل داشتم
می فروشی از دکان بیرون فتاد.
چو می در سفالینه ٔ می فروش
ز ریحان و ریحانی آمد به جوش .
ساقی اگر باده ازین خم دهد
خرقه ٔ صوفی ببرد می فروش .
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت دراین عمل طلب از می فروش کن .
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش .
قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم .
- امثال :
غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند
می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند.
|| می گون . سرخ :
مهش مشکسای و شکر می فروش
دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش .