مگر
لغتنامه دهخدا
مگر. [ م َ گ َ ] (حرف اضافه ، ق ) ترجمه ٔ الا و از برای استثنا آید. (برهان ). کلمه ٔ استثناست به معنی الا و لیکن و بغیر و جز و سوا. (ناظم الاطباء). حرف استثناست و آن از مستثنی منه و مستثنی و امری که مشترک باشد بینهما و بالسلب والایجاب ناگزیر، چه مقرر است که حرف استثنا حکمی که مستثنی منه را ثابت می باشد مستثنی را از همان حکم برمی آرد چنانکه گویی : آمدند همه مگر زید.(آنندراج ). جز. جزآنکه . بجز. الا. الاآنکه . به استثنای . غیر از. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه به دم .
هر غریبی که به شهر ایشان اندر شود... روزی سه بار طعام برند او را... مگر که مخالفتی کند به مذهب با ایشان . (حدود العالم ). اندر وی کشت و برز نیست مگر اندک . (حدود العالم ).
از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست برمن مگر آخال .
پر دل چو تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر به سخت غبازه .
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از منج .
که جوید همی راز گردان سپهر
مگر آن که دیوش کند تیره چهر.
نبینند رویش مگر با سپاه
نهاده ز پولاد بر سر کلاه .
به گیتی نداری کسی را همال
مگر پرهنر نامور پور زال .
ای به زفتی علم به گرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری .
خاطر من مگر به مدحت او
ندهد بر مدیح خلق رضا.
این جهان بر کسی نخواهد ماند
تا جهان بد نبد مگر زین سان .
به رفتن رهش نیست زی جای خویش
مگر کشتی و توشه سازد ز پیش .
کزآن درخت نمانده کنون مگر آثار
وزآن سرای نمانده کنون مگر اطلال .
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گویی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.
جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت
مر حکمت را معنی پود است و سخن تار.
از آن هفتادهزار زنگی کس جان نبرد مگر اندکی . (اسکندرنامه ، نسخه ٔ نفیسی ).
مادر عیسی طعام نخوردی مگر گیاه . (قصص الانبیاء ص 208). مگر از علی الاصغر، هیچ فرزندی نماند، جمله به کربلا کشته شدند و نسبت جمله ٔ حسینیان به وی بازشود. (مجمل التواریخ و القصص چ مرحوم بهار ص 455). حجاج سوگند خوردکه او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند. (مجمل التواریخ و القصص ). دراین سوره منسوخ نیست مگر یک آیت وهی قوله تعالی ... (کشف الاسرار ج 3 ص 548). نتوانم هیچ چیز، نه جلب منفعت نه دفع مضرت از خود، مگر آنکه اﷲ خواهد که توانم . (کشف الاسرار ج 3 ص 807). در همه ٔ قرآن قریه نیست مگر به معنی شهر. (کشف الاسرار ج 3 ص 673). یا احمد همه ٔ مردمان از من آرزوها می خواهند مگر ابویزید که مرا می خواهد. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 705 و 706). فرماید تا دائم بر طهارت باشد و نخسبد مگر از غلبه ٔ خواب . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه ایضاً ص 733). هیچ چیز بکار نیامد مگر آن تسبیحها که بامدادان کردمی . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه ایضاً ص 710).
پیام دادم نزدیک آن بت کشمیر
که زیر حلقه ٔ زلفت دلم چراست اسیر
جواب داد که دیوانه شد دل تو ز عشق
به ره نیارد دیوانه را مگر زنجیر.
سبب خنده ندانم مگر از شادی جان
لاله و گل ز چه خندند مگر جانورند.
همی جستم به عمر اندر درازی در شب وصلش
نبود آن را که من جستم مگر در روز هجرانش .
نه هیچ ساکن و جنبان درو مگر انجم
نه هیچ طایر و سایر درو مگر صرصر.
نجوید کسی بر کسی برتری
مگر از طریق هنرپروری .
شاخ درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او.
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است .
پزشکان بماندند حیران درین
مگر فیلسوفی ز یونان زمین .
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
آتش عشق تو از سینه ٔ من ننشیند
مگر آن روزکه در خاک نشانی بدنم .
دریغا عیش شبگیری که درخواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی .
زاد راه حرم وصل نداریم ، مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم .
ما را در این زندان غم من بعد نتوان داشتن
بندی مگر بر پا نهد قفلی مگر بر در زند.
|| در مقام شک و گمان استعمال می کنند نه در مقام یقین و تحقیق و گاهی در مقام یقین و تمنی گویند. (برهان ). مانند کلمه ٔ رابطه در مقام شک و گمان استعمال می شود وگاه در مقام یقین و تمنا. (ناظم الاطباء). شاید. شاید که . باشد. باشد که . بُوَد. بُوَد که . بلکه . عسی . لعل . یمکن . یحتمل . احتمالاً. به امید آنکه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و گاهی در مقام غلبه ٔ ظن مستعمل میشود چنانکه گویند فلانی چنین و چنان خرج دارد مگر کیمیاگر است ... و گاهی به معنی امید هم مستعمل می شود... (آنندراج ). پهلوی ، ماهکر (شاید). از: مَ (علامت نفی ، نهی ) + اگر. پازند، م َ اگر . کردی دخیل ، مَگَر (اگر نه ، اتفاقاً). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر.
همی گفت با او گزاف و دروغ
مگر کاندر آرد سرش را به یوغ .
حدیث لقمان بسیار است . خواست که مختصر کند این کتاب را مگر بگوید که هر کسی به کدام ایام بوده است . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). عسی ربکم ان یهلک عدوکم ؛ گفت مگر خدای تعالی این دشمن شما هلاک کند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بنمیریم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
شما یار باشید و نیرو کنید
مگر کان سپاه ورا بشکنید.
مگر هر کسی بس کند مرز خویش
بداند سر مایه و ارز خویش .
پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایه ای یافتی ز آفتاب .
حدیث آنکه من از روزه چون غمی شده ام
به گوش خواجه رسد بر زبان عید مگر.
وقت آن است که بنشینم در گوشگکی
تا بی اندوه به پایان برم این عمر مگر.
اگر چه باده حرام است ظن برم که مگر
حلال گردد بر عاشقان به وقت بهار.
پیک غزنین نرسیده است که من
خبری یابم از دوست مگر.
نوبهار این مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستی از دوستان خواجه ٔ طاهر شود.
ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من
تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود.
تو سال و مه به راه اژدهایی
که ازوی نیست مردم را رهایی
مگر یک روز بر تو راه گیرد
ز کین دل ترا ناگاه گیرد.
تو خانه کرده ای بر راه سیلاب
در او خفته به سان مست خوش خواب
مگر یک روز طوفانی درآید
ترا با خانه ناگه دررباید.
جامی دیدم که مرا دادند گفتم مگر شیر است . (تاریخ سیستان ). وزآن بانگ طبلها و بوقها بسیار یاران لیث علی همی بگریختند. گفتند مگر سپاه بسیار است . (تاریخ سیستان ). عمرو را از هر سوی حمل همی آوردند و رافع به تاختن لشکر فرستاد که مگر حمل به دست کند. (تاریخ سیستان ). این فصول را از آن جهت راندم که مگر کسی را به کار آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). اگر بار یابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم مگر این وسوسه از دل من دور شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 169). صواب باشد مگر که خداوند این تاختن نکند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 570). کوتوال گفت حرم و خزاین به قلعتهای استوار نهادن مگر صواب تر از آنکه به صحرای هندوستان بردن . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 676). خدای عز و جل بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عادل و رحیم افتاده است مگر سربسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود. (تاریخ بیهقی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گرفتند از آن زنده چندی شکار
مگر ازپی کشتی آید به کار.
نشین راست با هرکسی راست خیز
مگر رسته گردی گه رستخیز.
مگر ناگهش سر به دام آوریم
وزین کار فرجام نام آوریم .
چرا کنون که بهار است جهد آن نکنی
که نانکی به کف آری مگر زمستان را.
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی
جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب .
بر گناه خویش می گریستم تا مگر خدای تعالی گناه من ببخشد. (قصص الانبیاء ص 155). چون به هوش آمد هارون پنداشت که مگر مردی زاهد است . (قصص الانبیاء ص 98). یوسف بگریست و گفت مگر زلیخاست . (قصص الانبیاء ص 79).گویند بیخ محروث ... سود دارد و خواجه بوعلی سینا می گوید مگر این چیزها به خاصیت سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). همگان بگریستند و زاری کردند تا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ، ص 47). وا پس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کناد. (ابوالفتوح رازی ).
لقب نهادم از این روی فضل را محنت
مگر که فضل من از من زمانه نرباید.
یاد کنید نیکوکاریهای اﷲ بر خویشتن .تا مگر پیروز آیید. (کشف الاسرار ج 3 ص 644). اندیشید که مگر هنوز گبر باشد. (تاریخ بخارا). درم ، نانبا را داد به مهر دقیانوس . نانباگفت مگر این مرد گنج یافته است و او را سوی ملک بردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
من دلی دارم ز عشقش گرم و پیش او شوم
تا مگر بنشاند این گرمی به کافور و گلاب .
مگر چو پرده ٔ شرم از میانه بردارد
مرا از آن لب یاقوت رنگ باشد رنگ .
انتظار می کردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. (کلیله ودمنه ). بدین امید عمری می گذاشتم که مگر روزی به روزگاری رسم که بدان دلیلی یابم . (کلیله و دمنه ). سوم سال طمع کردند که مگر ببخشد. (چهار مقاله ٔ نظامی عروضی ).
گرفته لاله به کف جام لعل و مانده به پای
مگر به بزم خودش گل شراب فرماید.
نوبت خواجگی زنم بهر هوای تو مگر
نشکند از شکستگان قدر هوای چون تویی .
منتظر و مترصد می بود تا مگر مشغله ٔ پاسبان بنشیند. (سندبادنامه ص 220). بر گذر ایشان کمین سازیم مگر وهنی ناگاه توانیم افکندن . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 190). چون سایه ملازم این آستانه خواهم بود مگر چون دیگر بندگان ذره وار به شعاع آفتاب نظرش بادید آیم . (مرزبان نامه ایضاً ص 218). چون تیر بر ماده راست کرد نر میش در پیش آمد تا مگر قضاگردان ماده شود. (مرزبان نامه ایضاً ص 250).
مگر کآتشی برفروزند لعل
در آتش نهند از پی شاه نعل .
تا مگر از روشنی رای تو
سر نهم آنجا که بود پای تو.
که سربازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم .
خبر پرسید از هر کاروانی
مگر کآرندش از خسرو نشانی .
گفتی که آفتاب مگر ذره ذره کرد
بر کهکشان زمرد و مرجان و کهربا.
گفتند یقین است که از قصد ما کسی او را اعلام نداده است مگر همه ٔ سخنهای او بر حق است . (جهانگشای جوینی ). بر جانب برشاور زد تا مگر جان به تک پای ببرد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 140).
مگر صاحبدلی روزی به رحمت
کند در حق درویشان دعایی .
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی .
او خود مگر به لطف خداوندیی کند
ورنه ز ما چه بندگی آیدپسند او.
مگر دیده باشی که درباغ و راغ
بتابد به شب کرمکی چون چراغ .
رحمش آمد و گفت مسکینان مگر که چیزی نخورده باشند و گرسنه خفته . (مصباح الهدایه چ همایی ص 245).
خمار آن لب شیرین هنوز در سر ماست
ازآن خمار خلاصم مگر شراب دهد.
جویها بسته ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی .
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم .
مایه ٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم .
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت
حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست .
|| ...افاده ٔ معنی «یا» می کند. (انجمن آرا) :
مجلس است این مگر بهشت برین
کی بهای بهشت هست بر این .
|| آیا. در مقام استفهام انکاری و غالباً خلاف انتظار و ترصد: مگر آسودگی بر ما حرام است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چنین داد پاسخ که بگشای در
تو مهمان ندیدستی ایدر مگر.
بدو گفت ای ریمن پرفریب
مگر از فرازی ندیدی نشیب .
مگر پور دستان سام یلی
گزین نامور رستم زابلی .
مگر که نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.
ای ز جنگ آمده و روی نهاده به شکار
تیغ و تیر تو مگر سیر نگردند از کار.
هیبت مجلس توهیبت حشر است مگر
که بود مرد و زن و نیک و بد آنجا یکسان .
مگر دل تو به جای دگر فریفته شد
مگر ز عشق کسی پرخمار داری سر
مگر ز مار سیه داشتی به شب بالین
مگر ز کژدم جراره داشتی بستر ؟
تو دانائی و نشنیدی مگر آن
که از بدخواه بدتر یار نادان .
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله .
متوکل گفت مگر از آب دجله سیر شدی . (قابوسنامه ).
در کار خویش غافل چون باشی
با خویشتن مگر به معادایی .
دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر تست مگر ششتر.
به کف ّ راد دهی مال خویش را مالش
تراست مال مگر دشمن و تو دشمن مال .
گوید کز نسبت سامانیم
سامان ترسا بده باشد مگر.
مگر نشنیدی از جادوی جوزن
که داند دود هرکس راه روزن .
توخود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که توئی وفا نباشد.
مگر دشمن خاندان خودی
که با خانمانها پسندی بدی .
چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو خلق را چرا پریشان می کنی مگرسر پادشاهی نداری . (گلستان ).
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد.
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه ساگشت و خاک عنبربوست .
تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست .
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می بینم
رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب .
- مگر نه ؛ در تداول عامه ، آیا چنین نیست . مگر این طور نیست : هر کس وظیفه دارد مگر نه ؟
|| همانا. مانا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بتحقیق :
به دشمن بر از خشم آواز کرد
تو گفتی مگر تندر آغاز کرد.
سروش ار بیابد چو ایشان عروس
دهد پیش هر یک مگر خاکبوس .
همه مهتران خواندند آفرین
که بی تاج و تختت مبادا زمین
که هم شاه و هم موبد و هم ردی
مگر بر زمین فره ٔ ایزدی .
تو گویی مگر فره ٔ ایزدی است
ولیکن ندانیم او را که کیست .
راست گفتی ز بهر ایشان بود
آن شکار شگفت شاه مگر.
چون به جنگ آید گویی که مگر
نرسیده ست بدو نام خدا.
جواب یافت که چون برفت مگر زشت باشد بازگشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83).
بر جامه ٔ سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون پندهاش پندی جز در قران مگر نیست .
مرد ابله مگر که گل خوردی
تن و جان را فدای گل کردی .
در شاهنامه که شاه نامه ها و سردفتر کتابهاست مگر بیشتر از هزار بیت مدح نیکونامی و دوستکامی است . (راحةالصدور راوندی ). سلطان را خاطر افتاد که مگر حیلتی است تا چیزی بستاند. (راحة الصدور راوندی ).
چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است
نیست از شفقت مگر پرواره ٔ او لاغر است .
چو حاتم به آزادمردی دگر
ز دوران گیتی نیامد مگر.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردنکشی بر وی آشفته بود.
به حال دل خستگان درنگر
که روزی تو دل خسته باشی مگر.
|| گویا. گویی . پنداری . ظاهراً.مثل اینکه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر.
میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگر و رخش کمان .
آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن .
به رویش همی بردمد مشک سارا
مگر راه بر طبل عطار دارد.
برج ثور است مگر شاخ سمن
که گلش را شبه و پروین است .
مگر مدام در این فصل خاک مست بود
ز بس که بر وی ریزند جرعه های مدام .
مگر مشاطه ٔ بستان شدند بادو سحاب
که این ببستش پیرایه وآن گشاد نقاب .
شراب بوی وصلی تو که روح از تو طرب گیرد
مگر از جوهر جانی که جان از تو خطر دارد.
بر روی من ز دیده چکان آب روین است
بی آن رخی که شست مگر ز آب روینش .
سیه نبود دلت تا رخت چو لاله نشد
مگر ز لاله بیاموختی سیاه دلی .
آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را.
چشم فلک بود مگر آفتاب
ماه نوش ابرو و کس می ندید.
به مژگان دیده را در ماه می دوخت
مگر بر مجمر مه عود می سوخت .
سیم دیت بود مگر سنگ را
کآمد و خست آن دهن تنگ را.
گفت وزیر ایمنی از رای او
بر سر گنج است مگرپای او.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه ازآن دوخت مگر پوستین .
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت .
اینان که آرزوی دل و نور دیده اند
تنْشان مگر ز جان لطیف آفریده اند.
|| قضارا. از قضا.اتفاقاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی مسئله ای پرسید مگر اندر آن وقت بزرجمهر سر آن نداشت . (قابوسنامه ). به هرات پادشاهی بود... نام او شمیران ... مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او. (نوروزنامه ). از مبارکی دیدار [ این پسر ] سلطان را بسیار کارها و فتحهای بزرگ دست داد... مگر روزی این پسر به عذری دیرتر به خدمت آمد و سلطان بی او تنگدل گشته بود.(نوروزنامه ). مگر از مهترزادگان شهر بلخ عمید صفی الدین ... روز عید بدان حضرت پیوست . (چهار مقاله ٔ نظامی عروضی ). نصربن احمد... زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان مگر یک سال نوبت هری بود. (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ). لمغانیان روا دارند که به تظلم به غزنین آیند و یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود بازنگردند فی الجمله در لجاج دستی دارند، مگر درعهد یمین الدوله یکی شب کفار بر ایشان شبیخون کردند... (چهارمقاله از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روزی مگر حوالی سرای انوشیروان لحظه ای از مردم خالی بود خری آنجا رسید... خود را در آن رسن می مالید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). مگر موشی در مجاورت ایشان خانه داشت ... مفاوضات هر دو بشنید... و در سمع دل گرفت . (مرزبان نامه ایضاً ص 237). مرغکی بود از مرغان ماهیخوار...یک روز مگر غذا نیافته بود از گرسنگی بی طاقت شد. (مرزبان نامه ایضاً ص 269).
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بود آخته کدویی چند.
مگر کآن غلام از جهان درگذشت
به دیگر تراشنده محتاج گشت .
یکی کناس بیرون جست از کار
مگر ره داشت بر دکان عطار.
مگر دیوانه ای می شد به راهی
سر خر دید در پالیزگاهی .
بیخودی می گفت در پیش خدای
کای خدای آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این دربسته بود.
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد.
مگر از هیأت شیرین تو می رفت حدیثی
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک به غلامی .
مگر بر راه او متمردی بود و حصاری استوار داشت ... پیش او رسول فرستاد که ... (تاریخ طبرستان ). || (اِ) جانشین اسم گردد و معنی شک و تردید دهد :
گر ملک زمین خواهی از او روی نعم هست
ور ملک فلک طمع کنی جای مگر نیست .
پیر طریقت گفت نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست . (کشف الاسرار ج 2 ص 763).
- اگر و مگر ؛ رجوع به ماده ٔ اگر مگر و ترکیب اگر و مگر ذیل اگر شود :
چو دفع سازد و تأخیر در سخاوت مرد
بهانه یک ز مگر سازد و یکی ز اگر
سخاوت تو ز تأخیر و دفع دور بود
از آن کجا نه اگر باشد اندر او نه مگر.
- بوک و مگر ؛ از توابعاند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به بوک و مگر شود.
|| (ق ) فقط. تنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مرا در شبستان فرستاد شاه
برفتم در آن نامور پیشگاه ...
مگر مادرت بر سر افسر نداشت
همان یاره و طوق و زیور نداشت .
پس بفرمود تا اهل ذمت را غیار برنهند و عسلی دارند جهود و ترسا... بر اسب ننشینند مگربر خر و استر. (مجمل التواریخ و القصص ). چهل سال سربر بالین ننهاد و اندر فراش نخفت مگر به تعبد ایزد تعالی مشغول بودی . (مجمل التواریخ و القصص ).
مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
که تو لعلی و باشد لعل در سنگ .
|| شاید فقط. شاید تنها. باشد که منفرداً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم .
چنان بزد ره اسلام غمزه ٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند.
|| چه خوبست . بجاست : لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی از کاروانیان گفت : مگر اینان را نصیحتی کنی گفت : دریغ باشد کلمه ٔ حکمت با ایشان گفتن . (گلستان از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه به دم .
هر غریبی که به شهر ایشان اندر شود... روزی سه بار طعام برند او را... مگر که مخالفتی کند به مذهب با ایشان . (حدود العالم ). اندر وی کشت و برز نیست مگر اندک . (حدود العالم ).
از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست برمن مگر آخال .
پر دل چو تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر به سخت غبازه .
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از منج .
که جوید همی راز گردان سپهر
مگر آن که دیوش کند تیره چهر.
نبینند رویش مگر با سپاه
نهاده ز پولاد بر سر کلاه .
به گیتی نداری کسی را همال
مگر پرهنر نامور پور زال .
ای به زفتی علم به گرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری .
خاطر من مگر به مدحت او
ندهد بر مدیح خلق رضا.
این جهان بر کسی نخواهد ماند
تا جهان بد نبد مگر زین سان .
به رفتن رهش نیست زی جای خویش
مگر کشتی و توشه سازد ز پیش .
کزآن درخت نمانده کنون مگر آثار
وزآن سرای نمانده کنون مگر اطلال .
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گویی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.
جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت
مر حکمت را معنی پود است و سخن تار.
از آن هفتادهزار زنگی کس جان نبرد مگر اندکی . (اسکندرنامه ، نسخه ٔ نفیسی ).
مادر عیسی طعام نخوردی مگر گیاه . (قصص الانبیاء ص 208). مگر از علی الاصغر، هیچ فرزندی نماند، جمله به کربلا کشته شدند و نسبت جمله ٔ حسینیان به وی بازشود. (مجمل التواریخ و القصص چ مرحوم بهار ص 455). حجاج سوگند خوردکه او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند. (مجمل التواریخ و القصص ). دراین سوره منسوخ نیست مگر یک آیت وهی قوله تعالی ... (کشف الاسرار ج 3 ص 548). نتوانم هیچ چیز، نه جلب منفعت نه دفع مضرت از خود، مگر آنکه اﷲ خواهد که توانم . (کشف الاسرار ج 3 ص 807). در همه ٔ قرآن قریه نیست مگر به معنی شهر. (کشف الاسرار ج 3 ص 673). یا احمد همه ٔ مردمان از من آرزوها می خواهند مگر ابویزید که مرا می خواهد. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 705 و 706). فرماید تا دائم بر طهارت باشد و نخسبد مگر از غلبه ٔ خواب . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه ایضاً ص 733). هیچ چیز بکار نیامد مگر آن تسبیحها که بامدادان کردمی . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه ایضاً ص 710).
پیام دادم نزدیک آن بت کشمیر
که زیر حلقه ٔ زلفت دلم چراست اسیر
جواب داد که دیوانه شد دل تو ز عشق
به ره نیارد دیوانه را مگر زنجیر.
سبب خنده ندانم مگر از شادی جان
لاله و گل ز چه خندند مگر جانورند.
همی جستم به عمر اندر درازی در شب وصلش
نبود آن را که من جستم مگر در روز هجرانش .
نه هیچ ساکن و جنبان درو مگر انجم
نه هیچ طایر و سایر درو مگر صرصر.
نجوید کسی بر کسی برتری
مگر از طریق هنرپروری .
شاخ درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او.
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است .
پزشکان بماندند حیران درین
مگر فیلسوفی ز یونان زمین .
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
آتش عشق تو از سینه ٔ من ننشیند
مگر آن روزکه در خاک نشانی بدنم .
دریغا عیش شبگیری که درخواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی .
زاد راه حرم وصل نداریم ، مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم .
ما را در این زندان غم من بعد نتوان داشتن
بندی مگر بر پا نهد قفلی مگر بر در زند.
|| در مقام شک و گمان استعمال می کنند نه در مقام یقین و تحقیق و گاهی در مقام یقین و تمنی گویند. (برهان ). مانند کلمه ٔ رابطه در مقام شک و گمان استعمال می شود وگاه در مقام یقین و تمنا. (ناظم الاطباء). شاید. شاید که . باشد. باشد که . بُوَد. بُوَد که . بلکه . عسی . لعل . یمکن . یحتمل . احتمالاً. به امید آنکه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و گاهی در مقام غلبه ٔ ظن مستعمل میشود چنانکه گویند فلانی چنین و چنان خرج دارد مگر کیمیاگر است ... و گاهی به معنی امید هم مستعمل می شود... (آنندراج ). پهلوی ، ماهکر (شاید). از: مَ (علامت نفی ، نهی ) + اگر. پازند، م َ اگر . کردی دخیل ، مَگَر (اگر نه ، اتفاقاً). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر.
همی گفت با او گزاف و دروغ
مگر کاندر آرد سرش را به یوغ .
حدیث لقمان بسیار است . خواست که مختصر کند این کتاب را مگر بگوید که هر کسی به کدام ایام بوده است . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). عسی ربکم ان یهلک عدوکم ؛ گفت مگر خدای تعالی این دشمن شما هلاک کند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بنمیریم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
شما یار باشید و نیرو کنید
مگر کان سپاه ورا بشکنید.
مگر هر کسی بس کند مرز خویش
بداند سر مایه و ارز خویش .
پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایه ای یافتی ز آفتاب .
حدیث آنکه من از روزه چون غمی شده ام
به گوش خواجه رسد بر زبان عید مگر.
وقت آن است که بنشینم در گوشگکی
تا بی اندوه به پایان برم این عمر مگر.
اگر چه باده حرام است ظن برم که مگر
حلال گردد بر عاشقان به وقت بهار.
پیک غزنین نرسیده است که من
خبری یابم از دوست مگر.
نوبهار این مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستی از دوستان خواجه ٔ طاهر شود.
ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من
تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود.
تو سال و مه به راه اژدهایی
که ازوی نیست مردم را رهایی
مگر یک روز بر تو راه گیرد
ز کین دل ترا ناگاه گیرد.
تو خانه کرده ای بر راه سیلاب
در او خفته به سان مست خوش خواب
مگر یک روز طوفانی درآید
ترا با خانه ناگه دررباید.
جامی دیدم که مرا دادند گفتم مگر شیر است . (تاریخ سیستان ). وزآن بانگ طبلها و بوقها بسیار یاران لیث علی همی بگریختند. گفتند مگر سپاه بسیار است . (تاریخ سیستان ). عمرو را از هر سوی حمل همی آوردند و رافع به تاختن لشکر فرستاد که مگر حمل به دست کند. (تاریخ سیستان ). این فصول را از آن جهت راندم که مگر کسی را به کار آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). اگر بار یابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم مگر این وسوسه از دل من دور شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 169). صواب باشد مگر که خداوند این تاختن نکند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 570). کوتوال گفت حرم و خزاین به قلعتهای استوار نهادن مگر صواب تر از آنکه به صحرای هندوستان بردن . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 676). خدای عز و جل بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عادل و رحیم افتاده است مگر سربسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود. (تاریخ بیهقی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گرفتند از آن زنده چندی شکار
مگر ازپی کشتی آید به کار.
نشین راست با هرکسی راست خیز
مگر رسته گردی گه رستخیز.
مگر ناگهش سر به دام آوریم
وزین کار فرجام نام آوریم .
چرا کنون که بهار است جهد آن نکنی
که نانکی به کف آری مگر زمستان را.
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی
جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب .
بر گناه خویش می گریستم تا مگر خدای تعالی گناه من ببخشد. (قصص الانبیاء ص 155). چون به هوش آمد هارون پنداشت که مگر مردی زاهد است . (قصص الانبیاء ص 98). یوسف بگریست و گفت مگر زلیخاست . (قصص الانبیاء ص 79).گویند بیخ محروث ... سود دارد و خواجه بوعلی سینا می گوید مگر این چیزها به خاصیت سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). همگان بگریستند و زاری کردند تا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ، ص 47). وا پس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کناد. (ابوالفتوح رازی ).
لقب نهادم از این روی فضل را محنت
مگر که فضل من از من زمانه نرباید.
یاد کنید نیکوکاریهای اﷲ بر خویشتن .تا مگر پیروز آیید. (کشف الاسرار ج 3 ص 644). اندیشید که مگر هنوز گبر باشد. (تاریخ بخارا). درم ، نانبا را داد به مهر دقیانوس . نانباگفت مگر این مرد گنج یافته است و او را سوی ملک بردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
من دلی دارم ز عشقش گرم و پیش او شوم
تا مگر بنشاند این گرمی به کافور و گلاب .
مگر چو پرده ٔ شرم از میانه بردارد
مرا از آن لب یاقوت رنگ باشد رنگ .
انتظار می کردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. (کلیله ودمنه ). بدین امید عمری می گذاشتم که مگر روزی به روزگاری رسم که بدان دلیلی یابم . (کلیله و دمنه ). سوم سال طمع کردند که مگر ببخشد. (چهار مقاله ٔ نظامی عروضی ).
گرفته لاله به کف جام لعل و مانده به پای
مگر به بزم خودش گل شراب فرماید.
نوبت خواجگی زنم بهر هوای تو مگر
نشکند از شکستگان قدر هوای چون تویی .
منتظر و مترصد می بود تا مگر مشغله ٔ پاسبان بنشیند. (سندبادنامه ص 220). بر گذر ایشان کمین سازیم مگر وهنی ناگاه توانیم افکندن . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 190). چون سایه ملازم این آستانه خواهم بود مگر چون دیگر بندگان ذره وار به شعاع آفتاب نظرش بادید آیم . (مرزبان نامه ایضاً ص 218). چون تیر بر ماده راست کرد نر میش در پیش آمد تا مگر قضاگردان ماده شود. (مرزبان نامه ایضاً ص 250).
مگر کآتشی برفروزند لعل
در آتش نهند از پی شاه نعل .
تا مگر از روشنی رای تو
سر نهم آنجا که بود پای تو.
که سربازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم .
خبر پرسید از هر کاروانی
مگر کآرندش از خسرو نشانی .
گفتی که آفتاب مگر ذره ذره کرد
بر کهکشان زمرد و مرجان و کهربا.
گفتند یقین است که از قصد ما کسی او را اعلام نداده است مگر همه ٔ سخنهای او بر حق است . (جهانگشای جوینی ). بر جانب برشاور زد تا مگر جان به تک پای ببرد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 140).
مگر صاحبدلی روزی به رحمت
کند در حق درویشان دعایی .
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی .
او خود مگر به لطف خداوندیی کند
ورنه ز ما چه بندگی آیدپسند او.
مگر دیده باشی که درباغ و راغ
بتابد به شب کرمکی چون چراغ .
رحمش آمد و گفت مسکینان مگر که چیزی نخورده باشند و گرسنه خفته . (مصباح الهدایه چ همایی ص 245).
خمار آن لب شیرین هنوز در سر ماست
ازآن خمار خلاصم مگر شراب دهد.
جویها بسته ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی .
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم .
مایه ٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم .
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت
حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست .
|| ...افاده ٔ معنی «یا» می کند. (انجمن آرا) :
مجلس است این مگر بهشت برین
کی بهای بهشت هست بر این .
|| آیا. در مقام استفهام انکاری و غالباً خلاف انتظار و ترصد: مگر آسودگی بر ما حرام است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چنین داد پاسخ که بگشای در
تو مهمان ندیدستی ایدر مگر.
بدو گفت ای ریمن پرفریب
مگر از فرازی ندیدی نشیب .
مگر پور دستان سام یلی
گزین نامور رستم زابلی .
مگر که نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.
ای ز جنگ آمده و روی نهاده به شکار
تیغ و تیر تو مگر سیر نگردند از کار.
هیبت مجلس توهیبت حشر است مگر
که بود مرد و زن و نیک و بد آنجا یکسان .
مگر دل تو به جای دگر فریفته شد
مگر ز عشق کسی پرخمار داری سر
مگر ز مار سیه داشتی به شب بالین
مگر ز کژدم جراره داشتی بستر ؟
تو دانائی و نشنیدی مگر آن
که از بدخواه بدتر یار نادان .
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله .
متوکل گفت مگر از آب دجله سیر شدی . (قابوسنامه ).
در کار خویش غافل چون باشی
با خویشتن مگر به معادایی .
دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر تست مگر ششتر.
به کف ّ راد دهی مال خویش را مالش
تراست مال مگر دشمن و تو دشمن مال .
گوید کز نسبت سامانیم
سامان ترسا بده باشد مگر.
مگر نشنیدی از جادوی جوزن
که داند دود هرکس راه روزن .
توخود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که توئی وفا نباشد.
مگر دشمن خاندان خودی
که با خانمانها پسندی بدی .
چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو خلق را چرا پریشان می کنی مگرسر پادشاهی نداری . (گلستان ).
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد.
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه ساگشت و خاک عنبربوست .
تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست .
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می بینم
رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب .
- مگر نه ؛ در تداول عامه ، آیا چنین نیست . مگر این طور نیست : هر کس وظیفه دارد مگر نه ؟
|| همانا. مانا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بتحقیق :
به دشمن بر از خشم آواز کرد
تو گفتی مگر تندر آغاز کرد.
سروش ار بیابد چو ایشان عروس
دهد پیش هر یک مگر خاکبوس .
همه مهتران خواندند آفرین
که بی تاج و تختت مبادا زمین
که هم شاه و هم موبد و هم ردی
مگر بر زمین فره ٔ ایزدی .
تو گویی مگر فره ٔ ایزدی است
ولیکن ندانیم او را که کیست .
راست گفتی ز بهر ایشان بود
آن شکار شگفت شاه مگر.
چون به جنگ آید گویی که مگر
نرسیده ست بدو نام خدا.
جواب یافت که چون برفت مگر زشت باشد بازگشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83).
بر جامه ٔ سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون پندهاش پندی جز در قران مگر نیست .
مرد ابله مگر که گل خوردی
تن و جان را فدای گل کردی .
در شاهنامه که شاه نامه ها و سردفتر کتابهاست مگر بیشتر از هزار بیت مدح نیکونامی و دوستکامی است . (راحةالصدور راوندی ). سلطان را خاطر افتاد که مگر حیلتی است تا چیزی بستاند. (راحة الصدور راوندی ).
چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است
نیست از شفقت مگر پرواره ٔ او لاغر است .
چو حاتم به آزادمردی دگر
ز دوران گیتی نیامد مگر.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردنکشی بر وی آشفته بود.
به حال دل خستگان درنگر
که روزی تو دل خسته باشی مگر.
|| گویا. گویی . پنداری . ظاهراً.مثل اینکه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر.
میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگر و رخش کمان .
آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن .
به رویش همی بردمد مشک سارا
مگر راه بر طبل عطار دارد.
برج ثور است مگر شاخ سمن
که گلش را شبه و پروین است .
مگر مدام در این فصل خاک مست بود
ز بس که بر وی ریزند جرعه های مدام .
مگر مشاطه ٔ بستان شدند بادو سحاب
که این ببستش پیرایه وآن گشاد نقاب .
شراب بوی وصلی تو که روح از تو طرب گیرد
مگر از جوهر جانی که جان از تو خطر دارد.
بر روی من ز دیده چکان آب روین است
بی آن رخی که شست مگر ز آب روینش .
سیه نبود دلت تا رخت چو لاله نشد
مگر ز لاله بیاموختی سیاه دلی .
آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را.
چشم فلک بود مگر آفتاب
ماه نوش ابرو و کس می ندید.
به مژگان دیده را در ماه می دوخت
مگر بر مجمر مه عود می سوخت .
سیم دیت بود مگر سنگ را
کآمد و خست آن دهن تنگ را.
گفت وزیر ایمنی از رای او
بر سر گنج است مگرپای او.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه ازآن دوخت مگر پوستین .
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت .
اینان که آرزوی دل و نور دیده اند
تنْشان مگر ز جان لطیف آفریده اند.
|| قضارا. از قضا.اتفاقاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی مسئله ای پرسید مگر اندر آن وقت بزرجمهر سر آن نداشت . (قابوسنامه ). به هرات پادشاهی بود... نام او شمیران ... مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او. (نوروزنامه ). از مبارکی دیدار [ این پسر ] سلطان را بسیار کارها و فتحهای بزرگ دست داد... مگر روزی این پسر به عذری دیرتر به خدمت آمد و سلطان بی او تنگدل گشته بود.(نوروزنامه ). مگر از مهترزادگان شهر بلخ عمید صفی الدین ... روز عید بدان حضرت پیوست . (چهار مقاله ٔ نظامی عروضی ). نصربن احمد... زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان مگر یک سال نوبت هری بود. (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ). لمغانیان روا دارند که به تظلم به غزنین آیند و یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود بازنگردند فی الجمله در لجاج دستی دارند، مگر درعهد یمین الدوله یکی شب کفار بر ایشان شبیخون کردند... (چهارمقاله از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روزی مگر حوالی سرای انوشیروان لحظه ای از مردم خالی بود خری آنجا رسید... خود را در آن رسن می مالید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). مگر موشی در مجاورت ایشان خانه داشت ... مفاوضات هر دو بشنید... و در سمع دل گرفت . (مرزبان نامه ایضاً ص 237). مرغکی بود از مرغان ماهیخوار...یک روز مگر غذا نیافته بود از گرسنگی بی طاقت شد. (مرزبان نامه ایضاً ص 269).
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بود آخته کدویی چند.
مگر کآن غلام از جهان درگذشت
به دیگر تراشنده محتاج گشت .
یکی کناس بیرون جست از کار
مگر ره داشت بر دکان عطار.
مگر دیوانه ای می شد به راهی
سر خر دید در پالیزگاهی .
بیخودی می گفت در پیش خدای
کای خدای آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این دربسته بود.
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد.
مگر از هیأت شیرین تو می رفت حدیثی
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک به غلامی .
مگر بر راه او متمردی بود و حصاری استوار داشت ... پیش او رسول فرستاد که ... (تاریخ طبرستان ). || (اِ) جانشین اسم گردد و معنی شک و تردید دهد :
گر ملک زمین خواهی از او روی نعم هست
ور ملک فلک طمع کنی جای مگر نیست .
پیر طریقت گفت نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست . (کشف الاسرار ج 2 ص 763).
- اگر و مگر ؛ رجوع به ماده ٔ اگر مگر و ترکیب اگر و مگر ذیل اگر شود :
چو دفع سازد و تأخیر در سخاوت مرد
بهانه یک ز مگر سازد و یکی ز اگر
سخاوت تو ز تأخیر و دفع دور بود
از آن کجا نه اگر باشد اندر او نه مگر.
- بوک و مگر ؛ از توابعاند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به بوک و مگر شود.
|| (ق ) فقط. تنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مرا در شبستان فرستاد شاه
برفتم در آن نامور پیشگاه ...
مگر مادرت بر سر افسر نداشت
همان یاره و طوق و زیور نداشت .
پس بفرمود تا اهل ذمت را غیار برنهند و عسلی دارند جهود و ترسا... بر اسب ننشینند مگربر خر و استر. (مجمل التواریخ و القصص ). چهل سال سربر بالین ننهاد و اندر فراش نخفت مگر به تعبد ایزد تعالی مشغول بودی . (مجمل التواریخ و القصص ).
مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
که تو لعلی و باشد لعل در سنگ .
|| شاید فقط. شاید تنها. باشد که منفرداً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم .
چنان بزد ره اسلام غمزه ٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند.
|| چه خوبست . بجاست : لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی از کاروانیان گفت : مگر اینان را نصیحتی کنی گفت : دریغ باشد کلمه ٔ حکمت با ایشان گفتن . (گلستان از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).