مکرمت
لغتنامه دهخدا
مکرمت . [ م َ رُ م َ ] (ع اِمص ، اِ) بزرگی و نوازش . (غیاث ). بزرگی و جوانمردی و مردمی و نوازش . (ناظم الاطباء). بزرگواری . مردمی . جوانمردی . کرم . کرامت . نواخت . مکرمة. ج ،مکارم . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بخل ، ضحاک و من فریدونم
مکرمت ملک و من سلیمانم .
گر به خوشخویی از تو مثلی خواهند
مثل از خوی خوش و مکرمت او زن .
پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شده ست
هادم بخل او بود کو جود را عامر شود.
همچون شکر به هذیه ٔ حجت کنون
بشنو ز روی مکرمت بیتی دو سه .
در جهانش به مکرمت دست است
بر سپهرش ز مرتبت قدم است .
مکرمت را یکی درخت شناس
که بر او برگ و بر، ز شکر وثناست .
ای در ضمیر مکرمت از یاد تو نشاط
وی بر طراز مرتبت از نام تو علم .
ای مرتبت از حشمت تو داشته اجلال
وی مکرمت از دولت تو یافته تمکین .
گر صورت مکرمت ندیدی
آنک بر او شو و ببینش .
گر دهر بی رضای تو روزی به کس دهد
زان مکرمت خورند ندم ابر و آفتاب .
روح را از مدد و مکرمت تست بقا
همچنان کز مدد روح بقای صور است .
به هر مقام همی بارد و همی تابد
که ابر مکرمت و آفتاب احسان است .
خاصه اندر حق این خادم که هست از مکرمت
دیگران را یک ولینعمت مرا خود اولیا.
آن را از مؤنت فتوت و مکرمت شناسی . (کلیله و دمنه ).
دو کف کافی او والدین مکرمتند
از این و آن کرم و جود بی قیاس ولد.
بر آسمان مکرمت از روشنان علم
چون مشتری به نور خرد سعد اکبرم .
ای جهان را بوده بنیاد از طریق مکرمت
چون تو مستأصل شدی یکبارگی مدروس شد.
خواجه ٔ بنده ٔ خود را نه به تکلیف سؤال
به مراد دل خود مکرمتی فرماید.
یک چند روزگار نه از راه مکرمت
بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود.
عافیت دیده از جهان بربست
مکرمت رخت از جهان برداشت .
خود جود بود عنین هنگام مکرمت
وانگه نه فرض داد و نه کابینش کرد ادا.
تا شدستند کدخدای جهان
خانه ٔ مکرمت خراب شده ست .
رای او در کارهای خیر و راه مکرمت
قائد وسائق هم از توفیق یزدان یافته ست .
پدر مکرمت ز مادر دهر
فرد مانده ست بینوا فردی .
بی قوت ده اناملش نیست
هفت اختر مکرمت مقوم .
در هیچ چار شهر خراسان مکرمت
کس پنج نوبه نازده چون سنجر سخاش .
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد.
هر یک را به مکرمتی جمیل و موهبتی جزیل بنواخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 348). این همه سوابق مکرمت بر تو دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 251).
نشان مکرمت جستم فلک گفت
کنون مسندنشین دارد نشان را.
از خسروان نامجو چون مکرمت او راست خو
ابن یمین را کس جز او نرهاند از بوک و مگر.
از خشکسال مکرمت اغصان فضل را
در هیچ فصل نشو و نمایی پدیدنیست .
بمحض مکرمت نامتناهی الهی ... به کف کفایت و قبضه ٔ درایت عالی مکانی درآمد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 6).
- مکرمت کردن ؛ جوانمردی کردن . نیکی کردن :
همه عدل ورز و همه مکرمت کن
همه مال بخش و همه محمدت خر.
محمدت خر، که روز اقبال است
مکرمت کن ، که روز امکان است .
من از حاتم آن اسب تازی نژاد
بخواهم گر او مکرمت کرد و داد.
بخل ، ضحاک و من فریدونم
مکرمت ملک و من سلیمانم .
گر به خوشخویی از تو مثلی خواهند
مثل از خوی خوش و مکرمت او زن .
پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شده ست
هادم بخل او بود کو جود را عامر شود.
همچون شکر به هذیه ٔ حجت کنون
بشنو ز روی مکرمت بیتی دو سه .
در جهانش به مکرمت دست است
بر سپهرش ز مرتبت قدم است .
مکرمت را یکی درخت شناس
که بر او برگ و بر، ز شکر وثناست .
ای در ضمیر مکرمت از یاد تو نشاط
وی بر طراز مرتبت از نام تو علم .
ای مرتبت از حشمت تو داشته اجلال
وی مکرمت از دولت تو یافته تمکین .
گر صورت مکرمت ندیدی
آنک بر او شو و ببینش .
گر دهر بی رضای تو روزی به کس دهد
زان مکرمت خورند ندم ابر و آفتاب .
روح را از مدد و مکرمت تست بقا
همچنان کز مدد روح بقای صور است .
به هر مقام همی بارد و همی تابد
که ابر مکرمت و آفتاب احسان است .
خاصه اندر حق این خادم که هست از مکرمت
دیگران را یک ولینعمت مرا خود اولیا.
آن را از مؤنت فتوت و مکرمت شناسی . (کلیله و دمنه ).
دو کف کافی او والدین مکرمتند
از این و آن کرم و جود بی قیاس ولد.
بر آسمان مکرمت از روشنان علم
چون مشتری به نور خرد سعد اکبرم .
ای جهان را بوده بنیاد از طریق مکرمت
چون تو مستأصل شدی یکبارگی مدروس شد.
خواجه ٔ بنده ٔ خود را نه به تکلیف سؤال
به مراد دل خود مکرمتی فرماید.
یک چند روزگار نه از راه مکرمت
بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود.
عافیت دیده از جهان بربست
مکرمت رخت از جهان برداشت .
خود جود بود عنین هنگام مکرمت
وانگه نه فرض داد و نه کابینش کرد ادا.
تا شدستند کدخدای جهان
خانه ٔ مکرمت خراب شده ست .
رای او در کارهای خیر و راه مکرمت
قائد وسائق هم از توفیق یزدان یافته ست .
پدر مکرمت ز مادر دهر
فرد مانده ست بینوا فردی .
بی قوت ده اناملش نیست
هفت اختر مکرمت مقوم .
در هیچ چار شهر خراسان مکرمت
کس پنج نوبه نازده چون سنجر سخاش .
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد.
هر یک را به مکرمتی جمیل و موهبتی جزیل بنواخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 348). این همه سوابق مکرمت بر تو دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 251).
نشان مکرمت جستم فلک گفت
کنون مسندنشین دارد نشان را.
از خسروان نامجو چون مکرمت او راست خو
ابن یمین را کس جز او نرهاند از بوک و مگر.
از خشکسال مکرمت اغصان فضل را
در هیچ فصل نشو و نمایی پدیدنیست .
بمحض مکرمت نامتناهی الهی ... به کف کفایت و قبضه ٔ درایت عالی مکانی درآمد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 6).
- مکرمت کردن ؛ جوانمردی کردن . نیکی کردن :
همه عدل ورز و همه مکرمت کن
همه مال بخش و همه محمدت خر.
محمدت خر، که روز اقبال است
مکرمت کن ، که روز امکان است .
من از حاتم آن اسب تازی نژاد
بخواهم گر او مکرمت کرد و داد.