موییدن
لغتنامه دهخدا
موییدن . [ مو دَ ] (مص ) گریستن و به آواز بلند گریه کردن . (ناظم الاطباء). گریه کردن و گریستن باشد. (از برهان ). مویه کردن . زاریدن . گریه کردن . (یادداشت مؤلف ). بر مرده نوحه و زاری کردن . (ناظم الاطباء). نوحه کردن . (از برهان ). شیون کردن :
بدو گفت چندین چه مویی همی
که تخت کیان را بشویی همی .
بدرّید جامه به تن زال زر
بمویید و بنشست بر خاک بر.
کنون زود پیرایه بگشاز روی
به پیش پدر شو به زاری بموی .
از دولت ما دوست همی نازد گو ناز
بر ذلت خود خصم همی موید گو موی .
ما به شادی همه گوییم که ای رود بموی
ما به پدرام همی گوییم ای زیر بنال .
مرا همه کس گویند خیرخیر مموی
مرا همه کس گویند خیرخیر منال .
هم بمویید هم از مویه گران درخواهید
که بجز مویه گر خاص نشایید همه .
بر واقعه ٔ رشید مویم
یا تعزیت امام دارم .
آن دل که رضای تو نجوید
به گر به قضای بد بموید.
ای تن از جان بر دل چون نال نال
ای دل از غم بر تن چون موی موی .
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز.
خنده و گریه ٔ عشاق زجای دگر است
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم .
ورجوع به مویه و مویه کردن شود.
بدو گفت چندین چه مویی همی
که تخت کیان را بشویی همی .
بدرّید جامه به تن زال زر
بمویید و بنشست بر خاک بر.
کنون زود پیرایه بگشاز روی
به پیش پدر شو به زاری بموی .
از دولت ما دوست همی نازد گو ناز
بر ذلت خود خصم همی موید گو موی .
ما به شادی همه گوییم که ای رود بموی
ما به پدرام همی گوییم ای زیر بنال .
مرا همه کس گویند خیرخیر مموی
مرا همه کس گویند خیرخیر منال .
هم بمویید هم از مویه گران درخواهید
که بجز مویه گر خاص نشایید همه .
بر واقعه ٔ رشید مویم
یا تعزیت امام دارم .
آن دل که رضای تو نجوید
به گر به قضای بد بموید.
ای تن از جان بر دل چون نال نال
ای دل از غم بر تن چون موی موی .
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز.
خنده و گریه ٔ عشاق زجای دگر است
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم .
ورجوع به مویه و مویه کردن شود.