26 فرهنگ

مؤید

لغت‌نامه دهخدا

مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] (ع ص ) قوت داده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).قوت داده شده . نیروداده شده . (ناظم الاطباء). قوت داده شده . تقویت شده . نیرویافته . تأییدگشته . (یادداشت مؤلف ). || تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده . (ناظم الاطباء) :
به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی
مؤید است و موفق ، مقدم است و امام .

فرخی .


فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی ... آن است که ... متغلبان را... خارجی باید گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند
بل کز حکم و علم مثال است مصور.

ناصرخسرو.


مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او
معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب .

مسعودسعد.


ملک مؤید مظفر منصور معظم . (سندبادنامه ص 8). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. (گلستان ).
مؤید نمی مانداین ملک گیتی
نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند.

سعدی .


- مؤید من عنداﷲ ؛ تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. (از یادداشت مؤلف ).