مؤذنی
لغتنامه دهخدا
مؤذنی . [ م ُءْ ذِ ] (حامص ) مؤذّنی . صفت مؤذن . پیشه ٔ مؤذن . اذان گویی . (از یادداشت مؤلف ) :
نرگس همی رکوع کند در میان باغ
زیرا که کرد فاخته بر سرومؤذنی .
مؤذن بد را مزن و بدمگوی
لحن خوش آموز و تو کن مؤذنی .
و رجوع به مؤذن شود.
نرگس همی رکوع کند در میان باغ
زیرا که کرد فاخته بر سرومؤذنی .
مؤذن بد را مزن و بدمگوی
لحن خوش آموز و تو کن مؤذنی .
و رجوع به مؤذن شود.