مهرگانی
لغتنامه دهخدا
مهرگانی . [ م ِ رَ / رِ / رْ ] (ص نسبی ) منسوب به مهرگان . خزانی . پاییزی . (ناظم الاطباء) :
چو ما مهرگانی بپوشیم خز
به نخجیر باید شدن سوی جز.
|| منسوب به جشن مهرگان :
همایون و فرخنده بادت نشستن
بدین جشن فرخنده ٔ مهرگانی .
به فرخی و به شادی و شاهی ایرانشاه
به مهرگانی بنشست بامداد پگاه .
بلند آتش مهرگانی بساخت
که تفش بچرخ اختران را بتاخت .
|| محصول پاییزی . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) در اصطلاح موسیقی ، نام لحن بیست و پنجم از سی لحن باربد و نام نوائی هم هست . (برهان ). مهرگان . و رجوع به مهرگان شود :
چو نو کردی نوای مهرگانی
ببردی هوش خلق از مهربانی .
چو ما مهرگانی بپوشیم خز
به نخجیر باید شدن سوی جز.
|| منسوب به جشن مهرگان :
همایون و فرخنده بادت نشستن
بدین جشن فرخنده ٔ مهرگانی .
به فرخی و به شادی و شاهی ایرانشاه
به مهرگانی بنشست بامداد پگاه .
بلند آتش مهرگانی بساخت
که تفش بچرخ اختران را بتاخت .
|| محصول پاییزی . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) در اصطلاح موسیقی ، نام لحن بیست و پنجم از سی لحن باربد و نام نوائی هم هست . (برهان ). مهرگان . و رجوع به مهرگان شود :
چو نو کردی نوای مهرگانی
ببردی هوش خلق از مهربانی .