مهرآزمای
لغتنامه دهخدا
مهرآزمای . [ م ِ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مهرآزما. مهرورز. عاشق . که دوستی وعشق و مهر را به امتحان و آزمایش گیرد :
مگر این دو مهرآزمای نژند
گسستند از دل به دیدار بند.
به تنهائی سخنهائی سرایان
که گویند آن سخن مهرآزمایان .
مهرآزمای مهره ٔ بازوش جان و عقل
حلقه به گوش حلقه ٔ گیسوش انس و جان .
سنجر به سعی دولت او بود دولتی
باد از سیاستش شده مهرآزمای خاک .
مگر این دو مهرآزمای نژند
گسستند از دل به دیدار بند.
به تنهائی سخنهائی سرایان
که گویند آن سخن مهرآزمایان .
مهرآزمای مهره ٔ بازوش جان و عقل
حلقه به گوش حلقه ٔ گیسوش انس و جان .
سنجر به سعی دولت او بود دولتی
باد از سیاستش شده مهرآزمای خاک .