مهترین
لغتنامه دهخدا
مهترین . [ م ِ ت َ ] (ص عالی ) بزرگترین . بزرگتر از همه :
به نزد پدر دختر ارچند دوست
بتر دشمن و مهترین ننگش اوست .
آغاز مشاورت از دستور مهترین نمود. (مرزبان نامه ).
به نزد پدر دختر ارچند دوست
بتر دشمن و مهترین ننگش اوست .
آغاز مشاورت از دستور مهترین نمود. (مرزبان نامه ).