منزلگه
لغتنامه دهخدا
منزلگه . [ م َ زِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جایی که مسافران و کاروانیان فرودآیند. جایی که رهروان بار و بنه افکنند آسایش را :
در آن بیابان منزلگهی عجایب بود
که گر بگویم کس را نیاید آن باور.
یاد باد آن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار در بست و ره منزلگه دیگر گرفت .
- منزلگه دارالغرور ؛ کنایه از دنیاست :
الرحیل ای خفتگان کاینک صدای نفخ صور
رخت بربندید از این منزلگه دارالغرور.
- منزلگه کم بیشها ؛ کنایه از دنیاست :
چو زین منزلگه کم بیشها بیرون شود ز آن پس
نیابد راه سوی او زیادتها و نقصانها.
|| اقامتگاه . محل اقامت . جایگاه . مکان :
مهین عالم آن را نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا و اصفیاست .
جز در دل خاک تیره منزلگه نیست
افسوس که این فسانه هم کوته نیست .
از خون جگر سیل و ز دل پاره در او خاک
منزلگهش از آتش سوزان دمان بود.
منزلگه خورشید است بی نور رخش تیره
دولتکده ٔ چرخ است از قدر و قدش مرکب .
به منزلگه خویش گشتند باز
به رزم دگرروزه کردند ساز.
شب تیره و ابر هائل چو دود
به منزلگه حاتم آمد فرود.
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سرپیکان نرود.
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می آید.
ساروان رخت به دروازه مبر کآن سر کو
شاهراهی است که منزلگه دلدار من است .
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زآنکه منزلگه سلطان دل مسکین من است .
|| منبع. منشاء. مرکز. مبداء. مقر :
بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم وحلم و وقار است .
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یارب مکناد آفت ایام خرابت .
رجوع به منزلگاه شود.
در آن بیابان منزلگهی عجایب بود
که گر بگویم کس را نیاید آن باور.
یاد باد آن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار در بست و ره منزلگه دیگر گرفت .
- منزلگه دارالغرور ؛ کنایه از دنیاست :
الرحیل ای خفتگان کاینک صدای نفخ صور
رخت بربندید از این منزلگه دارالغرور.
- منزلگه کم بیشها ؛ کنایه از دنیاست :
چو زین منزلگه کم بیشها بیرون شود ز آن پس
نیابد راه سوی او زیادتها و نقصانها.
|| اقامتگاه . محل اقامت . جایگاه . مکان :
مهین عالم آن را نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا و اصفیاست .
جز در دل خاک تیره منزلگه نیست
افسوس که این فسانه هم کوته نیست .
از خون جگر سیل و ز دل پاره در او خاک
منزلگهش از آتش سوزان دمان بود.
منزلگه خورشید است بی نور رخش تیره
دولتکده ٔ چرخ است از قدر و قدش مرکب .
به منزلگه خویش گشتند باز
به رزم دگرروزه کردند ساز.
شب تیره و ابر هائل چو دود
به منزلگه حاتم آمد فرود.
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سرپیکان نرود.
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می آید.
ساروان رخت به دروازه مبر کآن سر کو
شاهراهی است که منزلگه دلدار من است .
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زآنکه منزلگه سلطان دل مسکین من است .
|| منبع. منشاء. مرکز. مبداء. مقر :
بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم وحلم و وقار است .
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یارب مکناد آفت ایام خرابت .
رجوع به منزلگاه شود.