منحول
لغتنامه دهخدا
منحول . [ م َ ] (ع ص ) شعر و سخن بربسته بر خود که دیگری گفته باشد. (منتهی الارب ). شعر دیگری که بی تغییر الفاظ و مضمون به نام خود خوانده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). شعر و یا سخن دیگری را بر خود بسته . (ناظم الاطباء) :
هر آن مدیح که خالی بود ز نامت
بودش معنی منحول و لفظ ابتر.
خود را ز ره مدحت منحول و مزور
مداح نماینده به ممدوح نمایان .
خنده زنم چون بدو منحول و سست
سخت مباهات کنند این و آن .
غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرربازدهید.
یا توارد خاطر است یا موافقت طبیعت و اگر منحول است کتاب را انتحال عیب نباشد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 111).
هر آن مدیح که خالی بود ز نامت
بودش معنی منحول و لفظ ابتر.
خود را ز ره مدحت منحول و مزور
مداح نماینده به ممدوح نمایان .
خنده زنم چون بدو منحول و سست
سخت مباهات کنند این و آن .
غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرربازدهید.
یا توارد خاطر است یا موافقت طبیعت و اگر منحول است کتاب را انتحال عیب نباشد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 111).