منجوق
لغتنامه دهخدا
منجوق . [ م َ / م ُ ] (اِ) ماهچه ٔ علم و چتر... معلوم نشد که این لفظ ترکی است یا فارسی ، چون قاف دارد ظاهر می شود فارسی است . (فرهنگ رشیدی ). ماهچه ٔ علم و چتر و آن چیزی می باشد که از زر و سیم و غیره راست کرده بر سر علم لشکر و غیره می نهند و این لفظ معرب است . و بعضی نوشته که طاسکی که بر سر علم نصب کنند. (غیاث ) (آنندراج ). ماهچه ٔ علم را گویند. (برهان ). گوی و قبه و ماهیچه ٔ زرنگار علم و رایت . (ناظم الاطباء). کاظم قدری ، در فرهنگ مفصل ترکی خود این کلمه را فارسی دانسته و در عربی نیز به همین صورت «منجوق » و به معنی قسمی علم وارد شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ماهچه ٔ علم :
سر ماه دادش کلاه و کمر
یکی مهر منجوق و زرین سپر.
ای برده علامت به رخ خوب و به قامت
شد ریش تو ماننده ٔ منجوق علامت .
از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام .
گر چتر روزسوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم .
ز موج خون که بر می شد به عیوق
پر از خون گشته طاسکهای منجوق .
چو از رایت شیرپیکر سپهر
برآورد منجوق تابنده مهر.
در کوکبه ٔ طلوع آدم
منجوق لوای عز والاست .
منجوق عماری رفعتش فرق فرقد و عیوق می شود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). || عَلَم را نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). نوعی عَلَم . (از دزی ج 2 ص 617). رایت . درفش . قسمی علم : خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند حاجب بزرگ را از کوس و علامتهای فراخ و منجوق و غلامان و بدره های درم و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
ز منجوق و از گونه گونه درفش
شد آذین زده روی چرخ بنفش .
بی اندازه منجوق و زرین درفش
همان چترها زرد و سرخ و بنفش .
همیدون هزار اسب زرین ستام
صد و شصت منجوق از بهر نام .
کمترین منجوق بنماید همی در موکبت
آن ظفرها کز درفش کاویان آمد پدید.
طرب با جام زرینش به بزم اندر برابر شد
ظفر با ماه منجوقش به رزم اندر به راز آمد.
ز گردش سم شبدیز تست شرم سپهر
ز تابش مه منجوق تست رشک قمر.
از برای نصرت دین ساختی هر روز و شب
طبل و منجوق و عراده نیزه و خود و مجن .
ماه منجوق تو انجم سپرد
رایت رای تو لشکر شکند.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 365).
اینک اینک چتر سلطان شریعت دررسید
ماه منجوقش بر اوج گنبد اخضر رسید.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 377).
ماه گردون سر منجوق تو باد
زهره رامشگر مهمان تو باد.
شب چون منجوق برکشید بلند
طاق خورشید را درید پرند.
تراست قبه ٔ قدری که ماه منجوقش
نشد گرفته به خم کمند وهم و گمان .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 35).
ماه منجوق قبه ٔ اعظم
نعل یکران چرخ پیمایت .
تابان به رزم اندرش ماه منجوق
بیضامثال از دست پور عمران .
|| به معنی چتر هم آمده است و آن چیزی باشد که به جهت محافظت آفتاب بر بالای سر نگاه دارند. (برهان ). چتر و سایبان . (ناظم الاطباء) :
باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم .
منجوق و علامات و بدره های سیم و تخته های جامه در میان باغ بداشته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
پیش آیدم باغ ارم بر چتر و خرگاه و خیم
از طبل و منجوق و علم چون درگه جمشید یل .
چون به دروازه ٔ شهر رسیدند لشکربسیار از شهر بیرون آمده بودند و کوس و بوق و علم ومنجوق بیرون آوردند. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ). || در شواهد زیر به معنی پرچم آمده است که منگوله ٔ علم باشد :
چو زلف بتان جعد منجوق باد
گهی برنوشت و گهی برگشاد.
به هر سو دیلمی گردن به عیوق
فروهشته کُلَه چون جعد منجوق .
|| رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت افراخته کنند. || تاج . || گوی و دیگر زینتهایی که بر بالای منار و برج آیین می بندند. (ناظم الاطباء). || مهره های خرد از شیشه یا بلور که زینت را بر جامه ها دوزند و یا بر ریسمان کشند و بر گردن کودکان آویزند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
سر ماه دادش کلاه و کمر
یکی مهر منجوق و زرین سپر.
ای برده علامت به رخ خوب و به قامت
شد ریش تو ماننده ٔ منجوق علامت .
از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام .
گر چتر روزسوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم .
ز موج خون که بر می شد به عیوق
پر از خون گشته طاسکهای منجوق .
چو از رایت شیرپیکر سپهر
برآورد منجوق تابنده مهر.
در کوکبه ٔ طلوع آدم
منجوق لوای عز والاست .
منجوق عماری رفعتش فرق فرقد و عیوق می شود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). || عَلَم را نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). نوعی عَلَم . (از دزی ج 2 ص 617). رایت . درفش . قسمی علم : خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند حاجب بزرگ را از کوس و علامتهای فراخ و منجوق و غلامان و بدره های درم و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
ز منجوق و از گونه گونه درفش
شد آذین زده روی چرخ بنفش .
بی اندازه منجوق و زرین درفش
همان چترها زرد و سرخ و بنفش .
همیدون هزار اسب زرین ستام
صد و شصت منجوق از بهر نام .
کمترین منجوق بنماید همی در موکبت
آن ظفرها کز درفش کاویان آمد پدید.
طرب با جام زرینش به بزم اندر برابر شد
ظفر با ماه منجوقش به رزم اندر به راز آمد.
ز گردش سم شبدیز تست شرم سپهر
ز تابش مه منجوق تست رشک قمر.
از برای نصرت دین ساختی هر روز و شب
طبل و منجوق و عراده نیزه و خود و مجن .
ماه منجوق تو انجم سپرد
رایت رای تو لشکر شکند.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 365).
اینک اینک چتر سلطان شریعت دررسید
ماه منجوقش بر اوج گنبد اخضر رسید.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 377).
ماه گردون سر منجوق تو باد
زهره رامشگر مهمان تو باد.
شب چون منجوق برکشید بلند
طاق خورشید را درید پرند.
تراست قبه ٔ قدری که ماه منجوقش
نشد گرفته به خم کمند وهم و گمان .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 35).
ماه منجوق قبه ٔ اعظم
نعل یکران چرخ پیمایت .
تابان به رزم اندرش ماه منجوق
بیضامثال از دست پور عمران .
|| به معنی چتر هم آمده است و آن چیزی باشد که به جهت محافظت آفتاب بر بالای سر نگاه دارند. (برهان ). چتر و سایبان . (ناظم الاطباء) :
باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم .
منجوق و علامات و بدره های سیم و تخته های جامه در میان باغ بداشته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
پیش آیدم باغ ارم بر چتر و خرگاه و خیم
از طبل و منجوق و علم چون درگه جمشید یل .
چون به دروازه ٔ شهر رسیدند لشکربسیار از شهر بیرون آمده بودند و کوس و بوق و علم ومنجوق بیرون آوردند. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ). || در شواهد زیر به معنی پرچم آمده است که منگوله ٔ علم باشد :
چو زلف بتان جعد منجوق باد
گهی برنوشت و گهی برگشاد.
به هر سو دیلمی گردن به عیوق
فروهشته کُلَه چون جعد منجوق .
|| رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت افراخته کنند. || تاج . || گوی و دیگر زینتهایی که بر بالای منار و برج آیین می بندند. (ناظم الاطباء). || مهره های خرد از شیشه یا بلور که زینت را بر جامه ها دوزند و یا بر ریسمان کشند و بر گردن کودکان آویزند. (یادداشت مرحوم دهخدا).