ملیک
لغتنامه دهخدا
ملیک . [ م َ ] (ع اِ) پادشاه همه ٔ پادشاهان . (دهار). پادشاه و خداوند. ج ، مُلَکاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صاحب ملک . (از اقرب الموارد) :
گفت حاشا که بود با آن ملیک
در خداوندی کس دیگرشریک .
جمله مرغان ترک کرده جیک جیک
هم زبان و یار داود ملیک .
- ملیک النحل ؛ شاه زنبوران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پادشاه زنبوران عسل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ملیک دین ؛ مالک دین . خدای تعالی :
آتش صنعت اگر غمگین کند
سوزش از امر ملیک دین کند
آتش طبعت اگر شادی دهد
اندر او شادی ملیک دین نهد.
- ملیک سماوات ؛ مالک آسمانها. خدای متعال :
ملیک سماوات و خلاق ارضین
به فرمان او هرچه علوی و سفلی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 141).
- ملیک مقتدر ؛ پادشاه توانا : عند ملیک مقتدر. (قرآن 55/54).
- || خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گفت حاشا که بود با آن ملیک
در خداوندی کس دیگرشریک .
جمله مرغان ترک کرده جیک جیک
هم زبان و یار داود ملیک .
- ملیک النحل ؛ شاه زنبوران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پادشاه زنبوران عسل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ملیک دین ؛ مالک دین . خدای تعالی :
آتش صنعت اگر غمگین کند
سوزش از امر ملیک دین کند
آتش طبعت اگر شادی دهد
اندر او شادی ملیک دین نهد.
- ملیک سماوات ؛ مالک آسمانها. خدای متعال :
ملیک سماوات و خلاق ارضین
به فرمان او هرچه علوی و سفلی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 141).
- ملیک مقتدر ؛ پادشاه توانا : عند ملیک مقتدر. (قرآن 55/54).
- || خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).