ملک ستان
لغتنامه دهخدا
ملک ستان . [ م ُ س ِ ] (نف مرکب ) ملک ستاننده . ستاننده ٔ مملکت .کشورستان . مملکت گیر. ضبطکننده ٔ کشورها :
جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست
مدح ملکی مال دهی ملک ستانی .
و ان یکاد همی خواند جبرئیل امین
همی دمیدبر آن پادشاه ملک ستان .
لشکرشکن و تیغزن و شیرشکار است
دشمن شکن و مال ده وملک ستان است .
همتت ملک بخش و ملک ستان
تا به گیتی ده و ستان باشد.
ای ملک ستانی که ز درگاه تو برخاست
هر مرغ که در عرصه ٔ ملکی به پر آمد.
ای ملک ستانی که بجز ملک سپاری
با تو ندهد فایده یک ملک ستان را.
جمله خموشان حکایت سرای
ملک ستانان ولایت نمای .
خواجوی کرمانی (روضةالانوار چ کوهی کرمانی ص 23).
جهانگشای جوان بختیار دولتیار
بلندمرتبه ٔ تاج بخش ملک ستان .
جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست
مدح ملکی مال دهی ملک ستانی .
و ان یکاد همی خواند جبرئیل امین
همی دمیدبر آن پادشاه ملک ستان .
لشکرشکن و تیغزن و شیرشکار است
دشمن شکن و مال ده وملک ستان است .
همتت ملک بخش و ملک ستان
تا به گیتی ده و ستان باشد.
ای ملک ستانی که ز درگاه تو برخاست
هر مرغ که در عرصه ٔ ملکی به پر آمد.
ای ملک ستانی که بجز ملک سپاری
با تو ندهد فایده یک ملک ستان را.
جمله خموشان حکایت سرای
ملک ستانان ولایت نمای .
خواجوی کرمانی (روضةالانوار چ کوهی کرمانی ص 23).
جهانگشای جوان بختیار دولتیار
بلندمرتبه ٔ تاج بخش ملک ستان .