مقوم
لغتنامه دهخدا
مقوم . [ م ُ ق َوْ وِ ] (ع ص ) قیمت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). قیمت کننده و آن که قیمت چیزی و نرخ چیزی را معین می کند. (ناظم الاطباء). نرخ نهنده . بهاگذار. قیمت گذار. قیمت گر. بهاکننده . ارزیاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز ننگ رهبران کور چون عنقا نهان گشتم
در این اقلیم کی داند مقوم قیمت عنقا.
|| راست دارنده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که راست می کند کژی را. (ناظم الاطباء) :
وهم این رکن چون مقوم روح
چار ارکان جسم را معیار.
|| تقویم نویس . تقویم دان . زایجه کش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پادشاه بحکم کمال عاطفت و وفور شفقت مقومان را فرمود تا شکل طالع پسر وزیر بنگرند و به رصد نجومی و حساب زیج تقویم بازدانند. (سندبادنامه ص 331). || در اصطلاح محاسبان عبارت است از عددی که به یکی کم از عددی دیگر باشدچون چهار که مقوم است پنج را و پنج که مقوم است شش راه و قس علی هذا. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
ز ننگ رهبران کور چون عنقا نهان گشتم
در این اقلیم کی داند مقوم قیمت عنقا.
|| راست دارنده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که راست می کند کژی را. (ناظم الاطباء) :
وهم این رکن چون مقوم روح
چار ارکان جسم را معیار.
|| تقویم نویس . تقویم دان . زایجه کش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پادشاه بحکم کمال عاطفت و وفور شفقت مقومان را فرمود تا شکل طالع پسر وزیر بنگرند و به رصد نجومی و حساب زیج تقویم بازدانند. (سندبادنامه ص 331). || در اصطلاح محاسبان عبارت است از عددی که به یکی کم از عددی دیگر باشدچون چهار که مقوم است پنج را و پنج که مقوم است شش راه و قس علی هذا. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).