مقنیاطیس
لغتنامه دهخدا
مقنیاطیس . [ م ِ ] (معرب ، اِ) مغناطیس . (از فهرست ولف ). مقناطیس . سنگ آهن ربا :
تو از مقنیاطیس گیر این نشان
که او را کسی کرد آهن کشان .
و رجوع به مغنیاطیس و مغناطیس و مقناطیس شود.
تو از مقنیاطیس گیر این نشان
که او را کسی کرد آهن کشان .
و رجوع به مغنیاطیس و مغناطیس و مقناطیس شود.