مقمور
لغتنامه دهخدا
مقمور. [ م َ ] (ع ص ) مغلوب شده در قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باخته در قمار :
و آن گلبن آراسته ناکرده قماری
از جامه برهنه شده چون مردم مقمور.
پادشاه بود و کودک و مقمور به چنان زخمی . (چهارمقاله ص 70).
- امثال :
اخجل من مقمور . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اِ) بدی و شر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
و آن گلبن آراسته ناکرده قماری
از جامه برهنه شده چون مردم مقمور.
پادشاه بود و کودک و مقمور به چنان زخمی . (چهارمقاله ص 70).
- امثال :
اخجل من مقمور . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اِ) بدی و شر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).