مقطر
لغتنامه دهخدا
مقطر. [ م ُ ق َطْ طَ ] (ع ص ) قطره قطره چکانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). قطره قطره چکیده و قطره قطره چکانیده . (ناظم الاطباء) :
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرود آید چون مشک مقطر.
بالنده ٔ بی دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
ببین چون ره صید مجروح را هم
منقط زبس قطره های مقطر.
|| تقطیرشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آب که دفلی در وی روید بد و زیانکار است آن را مقطر باید کرد و با شیرینی باید خورد. (خوارزمشاهی ).
به انگشت بنمایم از دو رخانت
همی باده ز انگشتم آید مقطر .
ببین تو اینک بر لاله قطره ٔ باران
اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب .
- آب مقطر ؛ آبی که در قرع و انبیق تقطیر شده باشد. (ناظم الاطباء). آبی که با قرع و انبیق جوشانده و تقطیر کرده باشند و آن در داروسازی بکار می رود. آبی که بوسیله ٔ حرارت تبخیر شده و پس از تبخیر شدن دوباره بر اثر برودت به صورت آب درآید . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرود آید چون مشک مقطر.
بالنده ٔ بی دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
ببین چون ره صید مجروح را هم
منقط زبس قطره های مقطر.
|| تقطیرشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آب که دفلی در وی روید بد و زیانکار است آن را مقطر باید کرد و با شیرینی باید خورد. (خوارزمشاهی ).
به انگشت بنمایم از دو رخانت
همی باده ز انگشتم آید مقطر .
ببین تو اینک بر لاله قطره ٔ باران
اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب .
- آب مقطر ؛ آبی که در قرع و انبیق تقطیر شده باشد. (ناظم الاطباء). آبی که با قرع و انبیق جوشانده و تقطیر کرده باشند و آن در داروسازی بکار می رود. آبی که بوسیله ٔ حرارت تبخیر شده و پس از تبخیر شدن دوباره بر اثر برودت به صورت آب درآید . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).