مقراضه
لغتنامه دهخدا
مقراضه . [ م ِ ض َ / ض ِ ] (اِ) نوعی از پیکان تیر باشد و آن را دوشاخه سازند. (برهان ). نوعی از پیکان دو شاخه . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ). نوعی از تیر که پیکانش دوسر باشد و کارش بریدن است چنانکه اگر شاخی مطلوب بود بدان می توان برید خلاف تیرهای دیگر که شکافتن و سوراخ کردن کار آنهاست . (آنندراج ). نوعی از پیکان تیر که دوشاخه باشد. (ناظم الاطباء) :
مقراضه ٔ بندگان چو مقراض
اوداج بریده منکران را.
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف
راست چون بحری نهنگ انداز در نخجیرجا.
چو سوزن سنان سینه را دوخته
ز مقراضه مقراضی آموخته .
به مقراضه ٔ تیر پهلوشکاف
بسی آهو افکند با نافه ناف .
همه مقراضه های پرنیان پوش
همه زهرآبهای خوشتر از نوش .
از میان دو شاخهای خدنگ
جست مقراضه ٔ فراخ آهنگ .
|| نوعی از حلوا هم هست . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقراضی شود. || مرادف مقراضک . (آنندراج ) :
در رهگذر قاسم با حسن و ادب
گرعاشق دلخسته بیفتد چه عجب
زیراکه به هرگام بر آن خسته زند
تنگ شکر از دهان و مقراضه ٔ لب .
مقراضه ٔ بندگان چو مقراض
اوداج بریده منکران را.
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف
راست چون بحری نهنگ انداز در نخجیرجا.
چو سوزن سنان سینه را دوخته
ز مقراضه مقراضی آموخته .
به مقراضه ٔ تیر پهلوشکاف
بسی آهو افکند با نافه ناف .
همه مقراضه های پرنیان پوش
همه زهرآبهای خوشتر از نوش .
از میان دو شاخهای خدنگ
جست مقراضه ٔ فراخ آهنگ .
|| نوعی از حلوا هم هست . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقراضی شود. || مرادف مقراضک . (آنندراج ) :
در رهگذر قاسم با حسن و ادب
گرعاشق دلخسته بیفتد چه عجب
زیراکه به هرگام بر آن خسته زند
تنگ شکر از دهان و مقراضه ٔ لب .