مفخرت
لغتنامه دهخدا
مفخرت . [ م َ خ َ رَ ] (ع اِ) چیزی که بدان فخر آرند. چیزی که بدان نازند. مایه ٔ نازش . مفخرة. ج ، مفاخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به همه مکرمت مثل بودی
در همه مفخرت سمر گشتی .
عمر ترا که مفخرت دین و ملک از اوست
بر دفتر از حساب تو صد کان شمار باد.
و رجوع به مفخرة و مفخر شود.
به همه مکرمت مثل بودی
در همه مفخرت سمر گشتی .
عمر ترا که مفخرت دین و ملک از اوست
بر دفتر از حساب تو صد کان شمار باد.
و رجوع به مفخرة و مفخر شود.