مفخر
لغتنامه دهخدا
مفخر. [ م َ خ َ ] (ع اِمص ) مصدر میمی است به معنی فخر و نازیدن به چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، فخر و نازش . (ناظم الاطباء) :
ای تو را بر همه مهان منت
ای تو را بر همه شهان مفخر.
دولت با تو گرفت صحبت دایم
کرده ست از تو همیشه دولت مفخر.
سببی باید تا فخر توان کرد بدان
رادی و فخر و بزرگی سبب مفخر اوست .
گر سیستان بنازد بر شهرها برازد
زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر.
از این پیش بوده ست زاولستان را
به سام یل و رستم زال مفخر.
جوانی ستوده ست مدحت مر او را
بس است و جز این نیستش هیچ مفخر.
که از فر تو فخر ملک عجم را
بیفزود عز و بزرگی و مفخر.
چون بنگرد اندر سیرش مرد خردمند
عنوان شرف بیند و پیرایه ٔ مفخر.
|| (اِ) هرچه بدان فخر کنند و بنازند و مایه ٔ ناز و بزرگی . (ناظم الاطباء). آنچه بدان بالند ونازند و فخر کنند. آنکه بدو نازند . ج ، مفاخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه ٔ بزرگ بوعلی آن سید کفات
خواجه ٔ بزرگ بوعلی آن مفخر گهر.
ای صورت علم و تن فضل و دل حکمت
ای فایده ٔ مردمی و مفخر مفخر.
که امام همام خاقانی
مفخر صدهزار خاقان است .
امیر غازی محمود سیف دولت و دین
که پادشاه زمین است و مفخر دنیاست .
مفخر و زینت زمانه رشید
که نیارد چنو زمانه دگر.
مدحت صاحب اجل منصور
مفخر آل احمدبن حسن .
جهان از طلعت و از طالعت نازد که جاویدان
یکی شد بر زمین معجز یکی شد بر فلک مفخر.
به حقیقت که در سخن امروز
هر یکی مفخر خراسانند.
مفخر اول البشر مهدی آخرالزمان
وحی به جانش آمده آیت عدل گستری .
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب .
مفخر اول بشر خوانش که دهر
مهدی آخرزمان می خواندش .
در خبر است از سید کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه ٔ دور زمان محمدمصطفی (ص )... (گلستان ).
ای تو را بر همه مهان منت
ای تو را بر همه شهان مفخر.
دولت با تو گرفت صحبت دایم
کرده ست از تو همیشه دولت مفخر.
سببی باید تا فخر توان کرد بدان
رادی و فخر و بزرگی سبب مفخر اوست .
گر سیستان بنازد بر شهرها برازد
زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر.
از این پیش بوده ست زاولستان را
به سام یل و رستم زال مفخر.
جوانی ستوده ست مدحت مر او را
بس است و جز این نیستش هیچ مفخر.
که از فر تو فخر ملک عجم را
بیفزود عز و بزرگی و مفخر.
چون بنگرد اندر سیرش مرد خردمند
عنوان شرف بیند و پیرایه ٔ مفخر.
|| (اِ) هرچه بدان فخر کنند و بنازند و مایه ٔ ناز و بزرگی . (ناظم الاطباء). آنچه بدان بالند ونازند و فخر کنند. آنکه بدو نازند . ج ، مفاخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه ٔ بزرگ بوعلی آن سید کفات
خواجه ٔ بزرگ بوعلی آن مفخر گهر.
ای صورت علم و تن فضل و دل حکمت
ای فایده ٔ مردمی و مفخر مفخر.
که امام همام خاقانی
مفخر صدهزار خاقان است .
امیر غازی محمود سیف دولت و دین
که پادشاه زمین است و مفخر دنیاست .
مفخر و زینت زمانه رشید
که نیارد چنو زمانه دگر.
مدحت صاحب اجل منصور
مفخر آل احمدبن حسن .
جهان از طلعت و از طالعت نازد که جاویدان
یکی شد بر زمین معجز یکی شد بر فلک مفخر.
به حقیقت که در سخن امروز
هر یکی مفخر خراسانند.
مفخر اول البشر مهدی آخرالزمان
وحی به جانش آمده آیت عدل گستری .
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب .
مفخر اول بشر خوانش که دهر
مهدی آخرزمان می خواندش .
در خبر است از سید کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه ٔ دور زمان محمدمصطفی (ص )... (گلستان ).