مفتتن
لغت‌نامه دهخدا
مفتتن . [ م ُ ت َ ت َ ] (ع ص ) در فتنه انداخته شده . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به افتتان شود. || شیفته . فریفته . مفتون :
بنشاند جور و فتنه ز گیتی به عدل و داد
تا عالمی به مهر بر او گشت مفتتن .
خواسته نزد تو ندارد خطر
ورچه بود خلق بر او مفتتن .
ابوالفتح کآزادگان جهان
شدستند بر جود او مفتتن .
عطای تو بر زائران شیفته ست
سخای تو بر شاعران مفتتن .
از فراق روی توگشتم عدوی آفتاب
وز وصالت بر شب تاری شدستم مفتتن .
تا پیش بت سجود کند هر شمن که او
باشد به عشق و مهر بت خویش مفتتن .
آسوده نیست دست تو از جود ساعتی
گویی شده ست دست تو بر جود مفتتن .
چه کنم فتنه از آن است که برنارد چرخ
هر مرادی که بدان جان و دلم مفتتن است .
مجلس آراید به بزم و لشکر آراید به رزم
گشته اهل مجلس و لشکر بدو در مفتتن .
خرقه مجروح کنند از سر حالت گل و صبح
کاین بر آن عاشق و آن بر دم این مفتتن است .
مشتی متکبر مغرور معجب نفور مشتغل مال و نعمت مفتتن جاه و ثروت . (گلستان ). || (اِ) محل فتنه :
ای به غفلت خفته زیر دام دهر
ایمنی چون یافتی زین مفتتن .
بنشاند جور و فتنه ز گیتی به عدل و داد
تا عالمی به مهر بر او گشت مفتتن .
خواسته نزد تو ندارد خطر
ورچه بود خلق بر او مفتتن .
ابوالفتح کآزادگان جهان
شدستند بر جود او مفتتن .
عطای تو بر زائران شیفته ست
سخای تو بر شاعران مفتتن .
از فراق روی توگشتم عدوی آفتاب
وز وصالت بر شب تاری شدستم مفتتن .
تا پیش بت سجود کند هر شمن که او
باشد به عشق و مهر بت خویش مفتتن .
آسوده نیست دست تو از جود ساعتی
گویی شده ست دست تو بر جود مفتتن .
چه کنم فتنه از آن است که برنارد چرخ
هر مرادی که بدان جان و دلم مفتتن است .
مجلس آراید به بزم و لشکر آراید به رزم
گشته اهل مجلس و لشکر بدو در مفتتن .
خرقه مجروح کنند از سر حالت گل و صبح
کاین بر آن عاشق و آن بر دم این مفتتن است .
مشتی متکبر مغرور معجب نفور مشتغل مال و نعمت مفتتن جاه و ثروت . (گلستان ). || (اِ) محل فتنه :
ای به غفلت خفته زیر دام دهر
ایمنی چون یافتی زین مفتتن .