معیب
لغتنامه دهخدا
معیب . [ م َ ] (ع ص )عیب ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عیب ناک و معیوب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آهومند. دارای عیب .مُعَیِّب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زرّ سرخ ار شدپشیمانی سپید آتش گرفت
چون توان گفتن که مغشوش و معیبش یافتم .
پس هر چند این احتیاج و تعلق بیشتر بود بیت معیب تر باشد. (المعجم ص 218).
مال رفته عمر رفته ای نسیب
مال و جان داده پی کاله ٔ معیب .
|| (اِ) عیب . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عیب . معاب . معابة. وصمت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
زرّ سرخ ار شدپشیمانی سپید آتش گرفت
چون توان گفتن که مغشوش و معیبش یافتم .
پس هر چند این احتیاج و تعلق بیشتر بود بیت معیب تر باشد. (المعجم ص 218).
مال رفته عمر رفته ای نسیب
مال و جان داده پی کاله ٔ معیب .
|| (اِ) عیب . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عیب . معاب . معابة. وصمت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).