معطی
لغتنامه دهخدا
معطی . [ م ُ ] (ع ص ) عطاکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بخشنده . دهنده . دهشکار. باذل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک
در پوزش مروت و در دادن عطاست .
معطی مالش بدان دهد که نجوید
و آنکه بجوید ازوست مال مبلد.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 16).
میر عمید معطی اهل هنر عمر
کز یک عطای اوست توانگر هزار ونگ .
همه خوشی و ناز بتوان کرد
چون نکو بود شعر و معطی مرد.
منهی رازها بیان تو باد
معطی آزها بنان تو باد.
معطی نیکوکار را به دعای سایل حاجب نیست . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 341).
اصل بد با تو چون شود معطی
آن نخواندی که اصل لایخطی .
معطی نشود مردم ممسک به تعاطی
احور نشود دیده ٔ ازرق به تکحل .
مه همه کف است معطی نورپاش
ماه را گر کف نباشد گو مباش .
- معطی الانوار ؛ مراد ذات حق تعالی است در مرتبت اول و عقول طولیه اند در مراتب بعد.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- امثال :
فاقد شی ٔ معطی شی ٔ نتواند بود . نظیرِ:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش .
آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک
در پوزش مروت و در دادن عطاست .
معطی مالش بدان دهد که نجوید
و آنکه بجوید ازوست مال مبلد.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 16).
میر عمید معطی اهل هنر عمر
کز یک عطای اوست توانگر هزار ونگ .
همه خوشی و ناز بتوان کرد
چون نکو بود شعر و معطی مرد.
منهی رازها بیان تو باد
معطی آزها بنان تو باد.
معطی نیکوکار را به دعای سایل حاجب نیست . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 341).
اصل بد با تو چون شود معطی
آن نخواندی که اصل لایخطی .
معطی نشود مردم ممسک به تعاطی
احور نشود دیده ٔ ازرق به تکحل .
مه همه کف است معطی نورپاش
ماه را گر کف نباشد گو مباش .
- معطی الانوار ؛ مراد ذات حق تعالی است در مرتبت اول و عقول طولیه اند در مراتب بعد.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- امثال :
فاقد شی ٔ معطی شی ٔ نتواند بود . نظیرِ:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش .