معصم
لغتنامه دهخدا
معصم . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) جای یاره از دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای یاره وسوار از دست و بند دست . (ناظم الاطباء). جای دست برنجن یعنی ساعد. (غیاث ). جایی از بازو و یا دست که دستبند را بندند. ج ، معاصم . (از اقرب الموارد). جای دستبند از دست . مچ . مچ دست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): هرگز دیده ای دست دغایی بر کتف بسته ... یا دستی از معصم بریده الا به علت درویشی . (گلستان ).
بسا کاخا به زیر پای نادان
که گر بازش کنی دست است و معصم .
دستان که تو داری ای پریزاد
بس دل ببری به کف و معصم .
|| نام بزی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نام بز. (ناظم الاطباء). نامی است برای بز. (از اقرب الموارد). || کلمه ای است که بدان بز را در وقت دوشیدن خوانند و گویند معصم معصم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بسا کاخا به زیر پای نادان
که گر بازش کنی دست است و معصم .
دستان که تو داری ای پریزاد
بس دل ببری به کف و معصم .
|| نام بزی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نام بز. (ناظم الاطباء). نامی است برای بز. (از اقرب الموارد). || کلمه ای است که بدان بز را در وقت دوشیدن خوانند و گویند معصم معصم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).