معایب
لغتنامه دهخدا
معایب . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعاب و مَعابَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). عیبها و آهوها و بدیها و کاری بد وناشایسته . (ناظم الاطباء). عیوب : پس چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد وآنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 103). وقت است که ... بعضی از معایب رأی ... تو بر شمرم . (کلیله و دمنه ).
نه از بزرگی تو ز آنکه در معایب تو
چه جای هجو که اندیشه هم کرا نکند.
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آیینه روبرو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
در قفا رفته مو به مو گوید.
نه از بزرگی تو ز آنکه در معایب تو
چه جای هجو که اندیشه هم کرا نکند.
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آیینه روبرو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
در قفا رفته مو به مو گوید.