معاش کردن
لغتنامه دهخدا
معاش کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن :
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.
روزی ما را به ما نوشته قضا
به پاکی نظر خویش می کنیم معاش .
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.
روزی ما را به ما نوشته قضا
به پاکی نظر خویش می کنیم معاش .