مصفا
لغتنامه دهخدا
مصفا. [ م ُ ص َف ْ فا ] (ع ص ) مصفی . تصفیه شده . پاک شده . پاکیزه گشته . (یادداشت مؤلف ). پاک و صاف ، چون شراب مصفا و عیش مصفا. (آنندراج ). پاک . تمیز. پاکیزه . روشن . بی آلودگی . بی آلایش . عاری از آلودگیها و پلیدیها. بی شائبه :
تا زین جهان به صبر برون نایی
چون یابی آن جهان مصفا را؟
آبی است جهان تیره و بس ژرف بدو در
زنهار که تیره نکنی جان مصفا.
مرغ از شبستان حرم میوه ز بستان ارم
گردون ز دستان کرم شیر مصفا ریخته .
گرانسایه زیر سبکروح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.
چو مریم سرفکنده ریزم از طعن
سرشکی چون دم عیسی مصفا.
هرآینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست واثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت و ذمت من ظاهر گردد. (انوار سهیلی ).
نیست به بزم زمانه عیش مصفا
شیشه ٔ گردون می زلال ندارد.
- مصفا شدن ؛ پاک شدن . خالی شدن . تصفیه شدن . تهی گشتن :
خانه از موش تهی کی شود و باغ ز مار
مملکت از عدوی خرد مصفانشود.
- || صافی شدن . پاک و بی آلایش گشتن . پاکیزه شدن . بی آلایش گشتن :
با خصم گوی علم که بی خصمی
علمی نه پاک شد نه مصفا شد.
- مصفا کردن دل (ضمیر) ؛ پاکیزه نمودن . پاک ساختن . صافی گردانیدن . خالی ساختن از بدیها و پلیدیها :
بر گنج نشسته ست گرد حجت
جان کرده منقا و دل مصفا.
بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر
زو نعت مصطفای مزکا برآورم .
- مصفا گردیدن (گشتن ) ؛تصفیه شدن . پاک شدن . پالوده گشتن :
دگر ره چون مصفا گردد آن خون
وز او خون سپید آید به بیرون .
تا زین جهان به صبر برون نایی
چون یابی آن جهان مصفا را؟
آبی است جهان تیره و بس ژرف بدو در
زنهار که تیره نکنی جان مصفا.
مرغ از شبستان حرم میوه ز بستان ارم
گردون ز دستان کرم شیر مصفا ریخته .
گرانسایه زیر سبکروح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.
چو مریم سرفکنده ریزم از طعن
سرشکی چون دم عیسی مصفا.
هرآینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست واثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت و ذمت من ظاهر گردد. (انوار سهیلی ).
نیست به بزم زمانه عیش مصفا
شیشه ٔ گردون می زلال ندارد.
- مصفا شدن ؛ پاک شدن . خالی شدن . تصفیه شدن . تهی گشتن :
خانه از موش تهی کی شود و باغ ز مار
مملکت از عدوی خرد مصفانشود.
- || صافی شدن . پاک و بی آلایش گشتن . پاکیزه شدن . بی آلایش گشتن :
با خصم گوی علم که بی خصمی
علمی نه پاک شد نه مصفا شد.
- مصفا کردن دل (ضمیر) ؛ پاکیزه نمودن . پاک ساختن . صافی گردانیدن . خالی ساختن از بدیها و پلیدیها :
بر گنج نشسته ست گرد حجت
جان کرده منقا و دل مصفا.
بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر
زو نعت مصطفای مزکا برآورم .
- مصفا گردیدن (گشتن ) ؛تصفیه شدن . پاک شدن . پالوده گشتن :
دگر ره چون مصفا گردد آن خون
وز او خون سپید آید به بیرون .