مشک رنگ
لغتنامه دهخدا
مشک رنگ . [ م ُ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) سیاه و به رنگ مشک . (ناظم الاطباء) :
بیامد شب و چادر مشک رنگ
بپوشید تا کس نیاید به جنگ .
چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرّید پیراهن مشک رنگ .
چو پیدا شد آن چادر مشک رنگ
ستاره بر او همچو پشت پلنگ .
شبی مشک رنگ و دراز و مجاور
چو زلفین و میعاد هجران دلبر.
زآن زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
یک موی سربه مهر به دست صبا فرست .
سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد
نکهت باد سحر قیمت عود قمار.
دشمن توست این صدف مشک رنگ
دیده پر از گوهر و دل پرنهنگ .
|| از اسمای معشوق است . (آنندراج ).
بیامد شب و چادر مشک رنگ
بپوشید تا کس نیاید به جنگ .
چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرّید پیراهن مشک رنگ .
چو پیدا شد آن چادر مشک رنگ
ستاره بر او همچو پشت پلنگ .
شبی مشک رنگ و دراز و مجاور
چو زلفین و میعاد هجران دلبر.
زآن زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
یک موی سربه مهر به دست صبا فرست .
سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد
نکهت باد سحر قیمت عود قمار.
دشمن توست این صدف مشک رنگ
دیده پر از گوهر و دل پرنهنگ .
|| از اسمای معشوق است . (آنندراج ).