26 فرهنگ

مشن

لغت‌نامه دهخدا

مشن . [م َ ] (ع مص ) تازیانه زدن ، یا نوعی از تازیانه زدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خراشیدن . (منتهی الارب ). خراشیدن روی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آرمیدن با کنیزک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نکاح کردن با زن . (از ذیل اقرب الموارد). || دست بر چیزی درشت مالیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مالیدن دست بر چیزی درشت . (ناظم الاطباء). || شمشیر زدن بطوری که پوست رباید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به شمشیر زدن فلان را بطوریکه پوست برآید. (ناظم الاطباء). || دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مشن ما فی الضرع ؛ دوشیدن آنچه در پستان بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || امتشن منه ما مشن لک ؛ به صیغه ٔامر، یعنی بگیر از او هرچه بیابی . (ناظم الاطباء).