مشتهر
لغتنامه دهخدا
مشتهر. [ م ُ ت َ هََ ] (ع ص ) شهرت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مشهورکرده شده . مشهور و معروف . (ناظم الاطباء). شهرت یافته :
پسران علی آنان که امامان حقند
به جلالت به جهان در، چو پدر مشتهرند.
بر حجت خراسان جز پند مشتهر نیست
وین شعر من مر او را جز پند زیب و فر نیست .
منصوربن سعیدبن احمد که در جهان
چون فضل نامور شد و چون جود مشتهر.
آن که خلقش به حسن مشتهر است
وآن که ذاتش به لطف مذکور است .
ترا طبیعت جود است و به ز جود بسی
که جود نام در آفاق مشتهر دارد.
خاک شروان مگو که وان شر است
کان شرفوان به خیر مشتهر است .
سایران در آسمانهای دگر
غیر این هفت آسمان مشتهر.
- مشتهر کردن ؛ مشهور کردن . معروف کردن :
اندر جهان بدوستی خاندان حق
چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا.
|| نامیده شده . || طلبیده شده . || اعلان شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) محل شهرت :
ای گوهر بحر بقا، چون حق تو بس پنهان لقا
مخدوم شمس الدین را تبریزشهر و مشتهر.
پسران علی آنان که امامان حقند
به جلالت به جهان در، چو پدر مشتهرند.
بر حجت خراسان جز پند مشتهر نیست
وین شعر من مر او را جز پند زیب و فر نیست .
منصوربن سعیدبن احمد که در جهان
چون فضل نامور شد و چون جود مشتهر.
آن که خلقش به حسن مشتهر است
وآن که ذاتش به لطف مذکور است .
ترا طبیعت جود است و به ز جود بسی
که جود نام در آفاق مشتهر دارد.
خاک شروان مگو که وان شر است
کان شرفوان به خیر مشتهر است .
سایران در آسمانهای دگر
غیر این هفت آسمان مشتهر.
- مشتهر کردن ؛ مشهور کردن . معروف کردن :
اندر جهان بدوستی خاندان حق
چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا.
|| نامیده شده . || طلبیده شده . || اعلان شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) محل شهرت :
ای گوهر بحر بقا، چون حق تو بس پنهان لقا
مخدوم شمس الدین را تبریزشهر و مشتهر.