مسود
لغتنامه دهخدا
مسود. [ م ُ س َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسوید. سیاه شده . (از منتهی الارب ). سیاه کرده شده . سیاه :
گازر مباش کز پی تزیین دیگری
جامه سپید کرد و ورا رو مسود است .
|| نوشته شده . || سیّد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
گازر مباش کز پی تزیین دیگری
جامه سپید کرد و ورا رو مسود است .
|| نوشته شده . || سیّد. (یادداشت مرحوم دهخدا).