مزور
لغتنامه دهخدا
مزور. [ م ُ زَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تزویر. کژ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دروغ . (از اقرب الموارد) (دهار). مزخرف . مموَّه . بهتان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کنون خسرو شیرکش خوانمت من
که این نام بر تو نباشد مزور.
مزور بود جز ترا نام شاهی
چو جز مر تو را نام مردی مزور.
از مذهب خصم خویش بررس
تا حق بشناسی از مزور.
هر وعده وهر قول که کرد این فلک و گفت
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور.
جهان آینه است و درو هر چه بینی
خیال است و ناپایدار و مزور.
این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
و آن همچو صفر خالی ، آوازه ٔ مزور.
|| دروغی . دروغین . جعلی . کاذب . غیرحقیقی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که باطن آن جز ظاهر است . ظاهر بخلاف باطن :
زر مغشوش کم بهاست برنج
زعفران مزور است زریر.
خود را زره مدحت منحول و مزور
مداح نماینده به ممدوح نمایان .
تا خط زهد تو مزور نشد
دیده بدو تر شد و او تر نشد.
و بعد از دو روز پسر مزور را باز فرستادند.
- خط مزور ؛ خط جعلی . خطی که از روی خط دیگری نویسند. خط تقلیدی و ساختگی و مجعول :
روز و شب جز خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش .
جز خط مزور شب و روز
حاصل چه از این سرای دیگر.
|| خط فرودینه ، که خط هفتم از هفت خط جام جم باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به خط (ترکیب خط مزور و خط فرودینه ) شود.
- قول مزور ؛ سخن بی اساس . گفتار کاذب . قولی که هر بار مغایر قبل باشد :
مرقول مزور سخنی باشد کانرا
گوینده دگرگونه کند ساعت دیگر.
- نامه ٔ مزور ؛ نامه ٔ جعلی . نامه ٔ دروغی .نامه ٔ کذب آمیز. نامه ای که به نام دیگری جعل شده باشد: گفت چه گوئید اندر مردی که نامه ٔ مزور از من به عبداﷲالخزاعی برده است و بر من تزویر کرده از بهر فایده ٔخویش . (تاریخ بیهقی ).
|| بدل . مصنوع . ساختگی . قلب . الم غلمی . قلابی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننماید. (کلیله و دمنه ).
برده مهش ز مقنع عیدی به چاه سیم
آب چه مقنع و ماه مزورش .
چون ماه نخشبند مزور از آن چومن
انجم فروز گنبد هر انجمن نیند.
- دینار مزور ؛ دینار مغشوش . دینار تقلبی :
بگذارش تا بدین همی خرد
دینار مزور و حطامش را.
- زر مزور ؛ زر ناسره . زر غش دار. مقابل زر زده :
چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش
چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش .
|| آراسته شده . بر پای داشته شده و راست و نیکو کرده شده . (از منتهی الارب ) :
بر پری روی سلیمانی برافشاندیم پاک
حله ها کز اشک داوودی مزور ساختیم .
|| شتر که سینه ٔ آن از دست مُذمِّر وقت برآوردنش از شکم مادر کژ شده باشد و بعد اصلاح و راست کردن هم کژ باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِ) آش تزویر و آشی که برای تسلی بیمار پزند. (ناظم الاطباء).آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. مزوره . (آنندراج ) (غیاث ). آش نرم . (ناظم الاطباء). مزورة. طعامی بی رمق و برساخته و خوش صورت که بیماران را پزند. طعام مریض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وز مزوّر چو به مرغ آیم باز
مرغ پران شوم ان شأاﷲ.
و اندر تب اگر مزوری سازم
اشک تر من تمشک من باشد.
بجنب طبقهای نقل تو شاها
طبقهای گردون نماید مزور.
بیمار دل بخورد مزور نمیرسد
کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است .
برغم سیاهان شه پیل بند
مزور همیخورد از آن گوسفند.
هر دم مزوری کنم از هر سخن چه سود
بیمار اوست چند نماید مزورم .
جوهری بیمار عرضی می توانی به شدن
سبزیی گر اززمرد در مزور میکنی .
زشت باشد نزلهای آسمانی پیش روی
همچوبیماران نظرسوی مزور داشتن .
ورجوع به مزوره و مزورة شود.
کنون خسرو شیرکش خوانمت من
که این نام بر تو نباشد مزور.
مزور بود جز ترا نام شاهی
چو جز مر تو را نام مردی مزور.
از مذهب خصم خویش بررس
تا حق بشناسی از مزور.
هر وعده وهر قول که کرد این فلک و گفت
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور.
جهان آینه است و درو هر چه بینی
خیال است و ناپایدار و مزور.
این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
و آن همچو صفر خالی ، آوازه ٔ مزور.
|| دروغی . دروغین . جعلی . کاذب . غیرحقیقی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که باطن آن جز ظاهر است . ظاهر بخلاف باطن :
زر مغشوش کم بهاست برنج
زعفران مزور است زریر.
خود را زره مدحت منحول و مزور
مداح نماینده به ممدوح نمایان .
تا خط زهد تو مزور نشد
دیده بدو تر شد و او تر نشد.
و بعد از دو روز پسر مزور را باز فرستادند.
- خط مزور ؛ خط جعلی . خطی که از روی خط دیگری نویسند. خط تقلیدی و ساختگی و مجعول :
روز و شب جز خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش .
جز خط مزور شب و روز
حاصل چه از این سرای دیگر.
|| خط فرودینه ، که خط هفتم از هفت خط جام جم باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به خط (ترکیب خط مزور و خط فرودینه ) شود.
- قول مزور ؛ سخن بی اساس . گفتار کاذب . قولی که هر بار مغایر قبل باشد :
مرقول مزور سخنی باشد کانرا
گوینده دگرگونه کند ساعت دیگر.
- نامه ٔ مزور ؛ نامه ٔ جعلی . نامه ٔ دروغی .نامه ٔ کذب آمیز. نامه ای که به نام دیگری جعل شده باشد: گفت چه گوئید اندر مردی که نامه ٔ مزور از من به عبداﷲالخزاعی برده است و بر من تزویر کرده از بهر فایده ٔخویش . (تاریخ بیهقی ).
|| بدل . مصنوع . ساختگی . قلب . الم غلمی . قلابی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننماید. (کلیله و دمنه ).
برده مهش ز مقنع عیدی به چاه سیم
آب چه مقنع و ماه مزورش .
چون ماه نخشبند مزور از آن چومن
انجم فروز گنبد هر انجمن نیند.
- دینار مزور ؛ دینار مغشوش . دینار تقلبی :
بگذارش تا بدین همی خرد
دینار مزور و حطامش را.
- زر مزور ؛ زر ناسره . زر غش دار. مقابل زر زده :
چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش
چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش .
|| آراسته شده . بر پای داشته شده و راست و نیکو کرده شده . (از منتهی الارب ) :
بر پری روی سلیمانی برافشاندیم پاک
حله ها کز اشک داوودی مزور ساختیم .
|| شتر که سینه ٔ آن از دست مُذمِّر وقت برآوردنش از شکم مادر کژ شده باشد و بعد اصلاح و راست کردن هم کژ باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِ) آش تزویر و آشی که برای تسلی بیمار پزند. (ناظم الاطباء).آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. مزوره . (آنندراج ) (غیاث ). آش نرم . (ناظم الاطباء). مزورة. طعامی بی رمق و برساخته و خوش صورت که بیماران را پزند. طعام مریض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وز مزوّر چو به مرغ آیم باز
مرغ پران شوم ان شأاﷲ.
و اندر تب اگر مزوری سازم
اشک تر من تمشک من باشد.
بجنب طبقهای نقل تو شاها
طبقهای گردون نماید مزور.
بیمار دل بخورد مزور نمیرسد
کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است .
برغم سیاهان شه پیل بند
مزور همیخورد از آن گوسفند.
هر دم مزوری کنم از هر سخن چه سود
بیمار اوست چند نماید مزورم .
جوهری بیمار عرضی می توانی به شدن
سبزیی گر اززمرد در مزور میکنی .
زشت باشد نزلهای آسمانی پیش روی
همچوبیماران نظرسوی مزور داشتن .
ورجوع به مزوره و مزورة شود.