مری کردن
لغتنامه دهخدا
مری کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرا کردن . جدال کردن . خصومت کردن . لجاج کردن . و رجوع به مرا کردن شود :
به طول و عرض همی کرد با سپهرمری
ز بس نشیب همی بست با سقر پیمان .
خط فریشتگان را همی نخواهی خواند
چنین به بی ادبی کردن ولجاج و مری .
به شکل و هیئت جرم سپهر معذور است
اگر نیارد با او بقیه کرد مری .
ورکنی با او مری و همسری
کافرم گر تو از ایشان بو بری .
سربریده از مرض آن اشتری
کو بتک با اسب میکردی مری .
گفت پیغمبر که ای طالب جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری .
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی ز کین .
ای مری کرده پیاده با سوار
سرنخواهی برد اکنون پای دار.
به طول و عرض همی کرد با سپهرمری
ز بس نشیب همی بست با سقر پیمان .
خط فریشتگان را همی نخواهی خواند
چنین به بی ادبی کردن ولجاج و مری .
به شکل و هیئت جرم سپهر معذور است
اگر نیارد با او بقیه کرد مری .
ورکنی با او مری و همسری
کافرم گر تو از ایشان بو بری .
سربریده از مرض آن اشتری
کو بتک با اسب میکردی مری .
گفت پیغمبر که ای طالب جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری .
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی ز کین .
ای مری کرده پیاده با سوار
سرنخواهی برد اکنون پای دار.