مرهم بها
لغتنامه دهخدا
مرهم بها. [ م َ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) زری که به مجروح دهند برای درمان کردن وی . (آنندراج ) :
ثنا گفت برکار استادشان
ز مرهم بها خون بها دادشان .
میان ما و تو ای غیر ما جزا نشود
که خون بهای تو مرهم بهای ما نشود.
|| حق العلاج جراح . (ناظم الاطباء).
ثنا گفت برکار استادشان
ز مرهم بها خون بها دادشان .
میان ما و تو ای غیر ما جزا نشود
که خون بهای تو مرهم بهای ما نشود.
|| حق العلاج جراح . (ناظم الاطباء).