مرمد
لغتنامه دهخدا
مرمد. [ م ُ م َ / م ُ م َدد ] (ع ص ) رجل مرمد؛ مرد بیمار چشم . (منتهی الارب ).رمد کرده شده . (غیاث ). آنکه در چشم او رمد باشد. (از اقرب الموارد). أرمد. مبتلا به رمد. دردگین چشم .
- نامرمد ؛ مقابل مرمد :
مادِح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است .
- نامرمد ؛ مقابل مرمد :
مادِح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است .