مرغزی
لغتنامه دهخدا
مرغزی . [ م َ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرو. اهل مرو. مروزی . در نسبت به مرو، غیر از مروی و مروزی ، مرغزی نیز می گفته اند چنانکه در مجمل التواریخ و القصص (ص 327) در شرح حال ابومسلم اصفهانی معروف گوید: او را کسانی که اخبار ندانند مرغزی گویند سبب آنکه به مرو خروج کرد همچنانکه سلمان را فارسی خواندندی از برای آنکه عرب همه زمین عجم فارس گفتندی و او از اصفهان بود جماعتی پندارند که او از فارس بوده است . (از یادداشت قزوینی ج 7 ص 77). یک دلیل آنکه مرغزی به معنی مروی است این است که مَرغاب نام رودیست که از پهلوی مرو میرود و آن را مرورود نیز گویند پس مَرغ و مرو نیز یکی است . (یادداشت مرحوم دهخدا). نیز نسبت برخی از شاعران اهل مرو که شعر و نامشان در فرهنگ اسدی آمده است مرغزی است نظیر ابونصر مرغزی ، حکاک مرغزی ، صفار مرغزی و طیان مرغزی :
همانا زخم من کردی فراموش
که از جانت خرد برد از تنت هوش
همیدون زخمهای نامداران
ستوده مرغزی چابک سواران .
زن مطربه ای مرغزی را به زنی کرده بود. (تاریخ بیهقی ص 594).
همچنین دائم نخواهد ماند برگشت زمان
روی خوبت ششتری و موی جعدت مرغزی
بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی وفا
برف بارد هم بر آن شاه اسپرغم مرغزی .
چنان خواندم که ناقلان دولت تا عالم است سه کس بوده اندکه از جای به جای نقل کردند، اسکندر رومی و اردشیر بابکان و ابومسلم اصفهانی و او را [ ابومسلم ] کسانی که اخبار ندانند مرغزی گویند بسبب آنکه به مرو خروج کرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 327).
بی دست و دلش مردمی و مردی کردن
چون شعبده ٔ مرغزی وحیله ٔ رازی است .
وفاق عدوی تو با دوستانش
کم از خدعه ٔ مرغزی باد و رازی .
ابلهی مرغزی بشهر هری
سوی بازار برد لاشه خری .
گرچه با هم مرغزی و رازیند
لیک باهم در سر یک بازیند .
متجنده ٔ مرغزی هم در حال به خدمت او کمر بستند مرغزیان را بر لشکر و حشریان قسمت کردند آنچه مجمل می گویندنفری را از لشکری سیصد چهار صد نفس رسیده بود که بکشتند. قومی از سرهنگان مرغزی که تبع او بودند یک یک نزد او می رفتند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 121).
چه خوش گفت دیوانه ٔ مرغزی
حدیثی کز آن لب به دندان گزی .
|| زبان متداول مرغزیان مرو : روخ چکاد مرد اصلع باشد به پهلوی مرغزی . (لغت فرس اسدی ). لاش ، به زبان مرغزی غارت بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 215).
همانا زخم من کردی فراموش
که از جانت خرد برد از تنت هوش
همیدون زخمهای نامداران
ستوده مرغزی چابک سواران .
زن مطربه ای مرغزی را به زنی کرده بود. (تاریخ بیهقی ص 594).
همچنین دائم نخواهد ماند برگشت زمان
روی خوبت ششتری و موی جعدت مرغزی
بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی وفا
برف بارد هم بر آن شاه اسپرغم مرغزی .
چنان خواندم که ناقلان دولت تا عالم است سه کس بوده اندکه از جای به جای نقل کردند، اسکندر رومی و اردشیر بابکان و ابومسلم اصفهانی و او را [ ابومسلم ] کسانی که اخبار ندانند مرغزی گویند بسبب آنکه به مرو خروج کرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 327).
بی دست و دلش مردمی و مردی کردن
چون شعبده ٔ مرغزی وحیله ٔ رازی است .
وفاق عدوی تو با دوستانش
کم از خدعه ٔ مرغزی باد و رازی .
ابلهی مرغزی بشهر هری
سوی بازار برد لاشه خری .
گرچه با هم مرغزی و رازیند
لیک باهم در سر یک بازیند .
متجنده ٔ مرغزی هم در حال به خدمت او کمر بستند مرغزیان را بر لشکر و حشریان قسمت کردند آنچه مجمل می گویندنفری را از لشکری سیصد چهار صد نفس رسیده بود که بکشتند. قومی از سرهنگان مرغزی که تبع او بودند یک یک نزد او می رفتند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 121).
چه خوش گفت دیوانه ٔ مرغزی
حدیثی کز آن لب به دندان گزی .
|| زبان متداول مرغزیان مرو : روخ چکاد مرد اصلع باشد به پهلوی مرغزی . (لغت فرس اسدی ). لاش ، به زبان مرغزی غارت بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 215).