مرشح
لغتنامه دهخدا
مرشح . [ م ُ رَش ْ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از ترشیح . رجوع به ترشیح شود. || آراسته . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پروریده . پرورده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرشح کردن ؛ تربیت کردن . بتدریج پروردن :
چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیر
ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار.
|| چکیده شده . || سیراب . (غیاث ). || در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، نامزد برای انتخابات یا هر منصبی دیگر. کاندیداتور. داوطلب .
- مرشح کردن ؛ تربیت کردن . بتدریج پروردن :
چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیر
ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار.
|| چکیده شده . || سیراب . (غیاث ). || در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، نامزد برای انتخابات یا هر منصبی دیگر. کاندیداتور. داوطلب .