مرحبا
لغتنامه دهخدا
مرحبا. [ م َ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ٔ ترحیب است . مرحبا و اهلا و سهلا. (از متن اللغة). این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. (از غیاث اللغات ). خوش آمدی ! خیر مقدم ! بفرما! :
چه گویمش گویمش چون بگذرد
الا یا نسیم الصبا مرحبا.
چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشت جز از رضوان سلام و مرحبا.
ناگه درآمد از در حجره خیال دوست
چون روی او بدیدم گفتمش مرحبا.
با غم رفیق طبعم از آن سان گرفت انس
کز در چو غم در آید گویدش مرحبا.
ای کریمی کامیدواران را
همه لفظ تو مرحبا باشد.
از حله ٔ حدوث برون شو دو منزلی
تا گویدت قریشی وحدت که مرحبا.
بر اثر داغشان هر دم سلطان عشق
گوید خاقانیا خاک توام مرحبا.
مرا مرحبا گفتن سفره داران
نباید کز آن مرحبا می گریزم .
و در ضیافت دولت طفیلیان مملکت را مرحبا و طال بقائی شنوانیده آید. (سندبادنامه ص 35).
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
اًن تغب جاء القضا ضاق الغضا.
شادم بتو مرحبا واهلاً
ای بخت سعید مقبل من .
ای نفس خرم باد صبا
ازبر یار آمده ای مرحبا.
مرحبا ای پیک مشتاقان بگو پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست .
|| زه ! آفرین ! (فرهنگ فارسی معین ). احسنت ! بارک اﷲ! (یادداشت مؤلف ). کلمه ٔ تحسین و تشویق است :
تا میر مؤمنان جهان مرحبام گفت
نزدیک مؤمنان زدر مرحبا شدم .
آسمان گوید زمین را مرحبا
با توام چون آهن و آهن ربا.
- مرحبا زدن ؛ صلا دادن . دعوت کردن . خوشامد گفتن : چون عشق را مرحبا زدی حوادث را طال بقا باید زد. (سندبادنامه ص 140).
کس نمی بینم ز بیرون سرای
واندرونم مرحبائی می زدند.
طریق عشق می پوئی خردرا الوداعی گو
بساطقرب می جوئی بلا را مرحبائی زن .
- مرحبا گفتن ؛ ترحیب . (دستور الاخوان ) (تاج المصادر بیهقی ). خوشامد گفتن . با خوش روئی و بشاشت پذیرا شدن . به جان و دل پذیرائی کردن :
هر جفا را مرحبائی گفتمی
گرنه پیش از لب زبان در بستمی .
مرا مرحبا گفتن سفره داران
نباید کز آن مرحبا می گریزم .
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلائی کزحبیب آید هزارش مرحبا گفتیم .
- || تحسین کردن . آفرین گفتن .
- مرحبا کردن ؛ مرحبا گفتن . خوشامد گفتن :
زهی به آمدنت بخت مرحبا کرده .
بنفشه زیر کله سرو در قبا کرده .
با دشمنی که تیر جفا بر کمان نهد
چون دوستان ز دیده و دل مرحبا کنم .
چه گویمش گویمش چون بگذرد
الا یا نسیم الصبا مرحبا.
چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشت جز از رضوان سلام و مرحبا.
ناگه درآمد از در حجره خیال دوست
چون روی او بدیدم گفتمش مرحبا.
با غم رفیق طبعم از آن سان گرفت انس
کز در چو غم در آید گویدش مرحبا.
ای کریمی کامیدواران را
همه لفظ تو مرحبا باشد.
از حله ٔ حدوث برون شو دو منزلی
تا گویدت قریشی وحدت که مرحبا.
بر اثر داغشان هر دم سلطان عشق
گوید خاقانیا خاک توام مرحبا.
مرا مرحبا گفتن سفره داران
نباید کز آن مرحبا می گریزم .
و در ضیافت دولت طفیلیان مملکت را مرحبا و طال بقائی شنوانیده آید. (سندبادنامه ص 35).
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
اًن تغب جاء القضا ضاق الغضا.
شادم بتو مرحبا واهلاً
ای بخت سعید مقبل من .
ای نفس خرم باد صبا
ازبر یار آمده ای مرحبا.
مرحبا ای پیک مشتاقان بگو پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست .
|| زه ! آفرین ! (فرهنگ فارسی معین ). احسنت ! بارک اﷲ! (یادداشت مؤلف ). کلمه ٔ تحسین و تشویق است :
تا میر مؤمنان جهان مرحبام گفت
نزدیک مؤمنان زدر مرحبا شدم .
آسمان گوید زمین را مرحبا
با توام چون آهن و آهن ربا.
- مرحبا زدن ؛ صلا دادن . دعوت کردن . خوشامد گفتن : چون عشق را مرحبا زدی حوادث را طال بقا باید زد. (سندبادنامه ص 140).
کس نمی بینم ز بیرون سرای
واندرونم مرحبائی می زدند.
طریق عشق می پوئی خردرا الوداعی گو
بساطقرب می جوئی بلا را مرحبائی زن .
- مرحبا گفتن ؛ ترحیب . (دستور الاخوان ) (تاج المصادر بیهقی ). خوشامد گفتن . با خوش روئی و بشاشت پذیرا شدن . به جان و دل پذیرائی کردن :
هر جفا را مرحبائی گفتمی
گرنه پیش از لب زبان در بستمی .
مرا مرحبا گفتن سفره داران
نباید کز آن مرحبا می گریزم .
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلائی کزحبیب آید هزارش مرحبا گفتیم .
- || تحسین کردن . آفرین گفتن .
- مرحبا کردن ؛ مرحبا گفتن . خوشامد گفتن :
زهی به آمدنت بخت مرحبا کرده .
بنفشه زیر کله سرو در قبا کرده .
با دشمنی که تیر جفا بر کمان نهد
چون دوستان ز دیده و دل مرحبا کنم .