مخدوم
لغتنامه دهخدا
مخدوم . [ م َ ] (ع ص ) خدمت کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). بزرگ . فرمانروا. سرور. خداوندگار. دارنده ٔ خدمتکاران و خادمان :
شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه
مخدوم گشت هر که مر او را شد از خدم .
خدمت او کن و مخدوم شو و شاد بزی
من از اینگونه مگر دیدم سالی پنجاه .
بونصر مردی بود عاقبت نگر در روزگار سلطان محمود رضی اﷲ عنه بی آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد دل این سلطان مسعود رحمة اﷲ علیه نگاهداشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). نادان تر مردمان آن است که مخدوم را... در کارزار افکند. (کلیله و دمنه ). هیچ خردمند برای آسایش نفس خود رنج مخدوم اختیار نکند. (کلیله و دمنه ). هشتاد سال در خدمت علم روزگار گذاشت تا مخدوم همه شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 283).
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم چه جای خدم است .
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است .
و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغییر حال از مخدوم قدیم برگردد. (گلستان ).
بر دیده ٔ من برو که مخدومی
پروانه بخون بده که سلطانی .
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت .
- مخدوم پیشه ؛ سر. رئیس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان
بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر.
- مخدوم زاده ؛ پور مخدوم و آغا و خداوند، و آغازاده و، صاحب زاده ، و کودک محترم .(ناظم الاطباء).
- مخدوم کُرَّه ؛ عبارت از مخدوم زاده از عالم خرکره و شترکره ، و این در مقام هجو ملیح بلکه تهوین وتحقیر گویند. (آنندراج ) (بهار عجم ). کودک نادان و احمق و این کلمه را بیشتر در تحقیر گویند. (ناظم الاطباء) :
زدم بر خود زند هر گاه دره
خر تصویر را مخدوم کره .
قاضی نوراﷲ ششتری در کتاب مجالس المؤمنین در حق مخدوم الملک که از عمده های اکبری بود از روی تعصب مذهب گفته که آن مخدوم کره مروان حمار. (آنندراج ) (بهار عجم ).
- کتاب مخدوم ؛ کتابی که مورد توجه علماء قرار گرفته باشد و از این جهت شرح و تفسیر فراوان بر آن نوشته باشند. (از اقرب الموارد).
|| مرد که او را تابع پری باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). مردی که وی را از جن و پری تابعین باشد. || طفل و کودک خرد. || خواجه سرا. (ناظم الاطباء).
شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه
مخدوم گشت هر که مر او را شد از خدم .
خدمت او کن و مخدوم شو و شاد بزی
من از اینگونه مگر دیدم سالی پنجاه .
بونصر مردی بود عاقبت نگر در روزگار سلطان محمود رضی اﷲ عنه بی آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد دل این سلطان مسعود رحمة اﷲ علیه نگاهداشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). نادان تر مردمان آن است که مخدوم را... در کارزار افکند. (کلیله و دمنه ). هیچ خردمند برای آسایش نفس خود رنج مخدوم اختیار نکند. (کلیله و دمنه ). هشتاد سال در خدمت علم روزگار گذاشت تا مخدوم همه شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 283).
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم چه جای خدم است .
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است .
و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغییر حال از مخدوم قدیم برگردد. (گلستان ).
بر دیده ٔ من برو که مخدومی
پروانه بخون بده که سلطانی .
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت .
- مخدوم پیشه ؛ سر. رئیس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان
بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر.
- مخدوم زاده ؛ پور مخدوم و آغا و خداوند، و آغازاده و، صاحب زاده ، و کودک محترم .(ناظم الاطباء).
- مخدوم کُرَّه ؛ عبارت از مخدوم زاده از عالم خرکره و شترکره ، و این در مقام هجو ملیح بلکه تهوین وتحقیر گویند. (آنندراج ) (بهار عجم ). کودک نادان و احمق و این کلمه را بیشتر در تحقیر گویند. (ناظم الاطباء) :
زدم بر خود زند هر گاه دره
خر تصویر را مخدوم کره .
قاضی نوراﷲ ششتری در کتاب مجالس المؤمنین در حق مخدوم الملک که از عمده های اکبری بود از روی تعصب مذهب گفته که آن مخدوم کره مروان حمار. (آنندراج ) (بهار عجم ).
- کتاب مخدوم ؛ کتابی که مورد توجه علماء قرار گرفته باشد و از این جهت شرح و تفسیر فراوان بر آن نوشته باشند. (از اقرب الموارد).
|| مرد که او را تابع پری باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). مردی که وی را از جن و پری تابعین باشد. || طفل و کودک خرد. || خواجه سرا. (ناظم الاطباء).