مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده ٔ اخبار. (ناظم الاطباء) :
اندر او اشکال گرگی ظاهر است
شکل او از گرگی او مخبر است .
- مخبر روزنامه ؛ که برای درج روزنامه و جز آن کسب خبر می کند. خبرنگار :
مخبر ما رفت و آمد تنگدست
بیخبر چون گنگ خواب آلود مست
دفتری خالی ز اخبار جدید
همچو چشم بنده اوراقش سفید.
- مخبر صادق ؛ آورنده ٔ خبرهای راست . (ناظم الاطباء): بعضی از معلومات آن است که آن جز به قول مخبر صادق معلوم نشود. (لطائف الحکمة چ بنیاد فرهنگ ص 144).
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند.
و رجوع به «مخبر صادق » (اِخ ) شود.
اندر او اشکال گرگی ظاهر است
شکل او از گرگی او مخبر است .
- مخبر روزنامه ؛ که برای درج روزنامه و جز آن کسب خبر می کند. خبرنگار :
مخبر ما رفت و آمد تنگدست
بیخبر چون گنگ خواب آلود مست
دفتری خالی ز اخبار جدید
همچو چشم بنده اوراقش سفید.
- مخبر صادق ؛ آورنده ٔ خبرهای راست . (ناظم الاطباء): بعضی از معلومات آن است که آن جز به قول مخبر صادق معلوم نشود. (لطائف الحکمة چ بنیاد فرهنگ ص 144).
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند.
و رجوع به «مخبر صادق » (اِخ ) شود.