محتوم
لغتنامه دهخدا
محتوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حتم . ثابت و استوار. || فرموده شده . || واجب و ناگزیر. (ناظم الاطباء). واجب کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). قطعی . بایا. مکتوب . مقدر :
آن انائی بر تو ای سگ شوم بود
در حق ما دولت محتوم بود.
- اجل محتوم ؛ اجل نوشته . وقت مقدر.
- قضای محتوم ؛ قضای نوشته : علی نهایةالامد المعلوم و بلوغةالاجل المحتوم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300).
آن انائی بر تو ای سگ شوم بود
در حق ما دولت محتوم بود.
- اجل محتوم ؛ اجل نوشته . وقت مقدر.
- قضای محتوم ؛ قضای نوشته : علی نهایةالامد المعلوم و بلوغةالاجل المحتوم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300).