محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ُ ح َب ْ ب َ ] (ع ص ) کسی که بر بدن او نشانه های گزیدگی کیکها باقی باشد. || تیر نیکو تراشیده . || برد محبر؛ چادر منقش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راه راه . مخطط. برد مخطط. برد مخطط به دو رنگ یا خاصة مخطط به خط سیاه و زرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ثم علاه و شرفه بزبرالحدید و النحاس المذاب و جعل خلاله عرقاً من نحاس اصفر فصار کانه برد محبر من صفرة النحاس و سوادالحدید. (یاقوت در صفت یأجوج و مأجوج ).
از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند
وزحبر کاغذی به محبر نوشته اند.
محبر بجست و مخیل بخواند
حریری و شرب مقفل بخواند.
از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند
وزحبر کاغذی به محبر نوشته اند.
محبر بجست و مخیل بخواند
حریری و شرب مقفل بخواند.