محاکا
لغتنامه دهخدا
محاکا. [ م ُ ] (ازع ، اِمص ) مخفف محاکات که بمعنی با هم سخن گفتن است .(غیاث ) (آنندراج ). رجوع به محاکاة شود :
چنگی بده بلورین ماهی آبدار
چون آب لرزه وقت محاکا بر افکند.
مایه ٔ سودا در این صداع چه چیز است
سود محاکا در این حدیث چه لافست .
گر در عیارنقد من آلودگی بسی است
با صاحب محک چه محاکا برآورم .
گردان بر هر نوبری گل سارغ از مل ساغری
وان مل محک هر زری با گل محاکا داشته .
چنگی بده بلورین ماهی آبدار
چون آب لرزه وقت محاکا بر افکند.
مایه ٔ سودا در این صداع چه چیز است
سود محاکا در این حدیث چه لافست .
گر در عیارنقد من آلودگی بسی است
با صاحب محک چه محاکا برآورم .
گردان بر هر نوبری گل سارغ از مل ساغری
وان مل محک هر زری با گل محاکا داشته .