محابا
لغتنامه دهخدا
محابا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) محاباة. حباء. رجوع به محاباة شود. در اصل محاباة است که فارسیان به حذف تاء استعمال کنند. (آنندراج ). در زبان فارسی محابا که اغلب به صورت ترکیبی «بی محابا» استعمال میشود در اصل «محاباة» بزیادت تاء مصدری است و ممکن است «محابی » یعنی مصدر میمی باشد که در رسم خط یای آن را به الف تبدیل کرده باشند و همچنین است مدارا و امثال آن . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول ص 40). پروا. نگرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نگهداشت خاطر. (آنندراج ). مروت . (غیاث ). جانبداری . طرفداری . رعایت . ملاحظه . تقیه وپرده پوشی کردن . پروا کردن . ملاحظه کردن :
بدانید کاین عرض آزرم نیست
سخن بر محابا و با شرم نیست .
سخت دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود و لکن چه چاره است که در تاریخ محابا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470).
کرا خواند هرگز کش آخر نراند
نه جای محابا نه روی ریاست .
و ملک باید که ... بدکردار را از بدی باز دارد و به بدکرداری ایشان را عقوبت کند و محابا نکند. (نصیحة الملوک غزالی ص 107). شهود محضر بعضی در محابا و مدارا مساعدت ابوبکر کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 433).
ننالیدم ز تو هرگز ولی این بار مینالم
که زحمت را محابائی نمی بینم نمی بینم .
مخواه از کسی کین آبای او
نظر بیش کن در محابای او.
پدر با پسر کین بر آراسته
محاباشده مهر بر خاسته .
- محابا داشتن ؛ فروگذار کردن . رعایت نمودن :
من زان گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته .
- محابا رفتن ؛ رعایت کردن . ملاحظه کردن . سهل گرفتن : هر چند میشنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177).
- محابا فرمودن ؛ محابا رفتن . ملاحظه کردن . رعایت نمودن . سهل گرفتن : با جگرگوشه و قرةالعین مدارا و محابا نمی فرماید. (سندبادنامه ص 204).
- محابا کردن ؛ رعایت کردن . طرف داری و جانبداری کردن . ملاحظه کردن :
تن خویش را گر محابا کنی
دل راستی راهمی بشکنی .
و گفتی نخست از همه داوریهاداد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن . (نصیحةالملوک غزالی ص 168). پس گفت سیرت ما تا این غایت بر چه جمله است شرم مدارید و راست میگوئید و محابا مکنید. (تاریخ بیهقی ).
خشمت نکرد کس را الا به حق عقوبت
عفوت نکرد کس را الا به حق محابا.
هنگام را محابا نَبْوَد مثل زنند
تا آن مثل زدند شد از عاشقان قرار.
باده پیش آور که هنگام است اکنون باده را
هیچ گون روی محابا نیست مر هنگام را.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابا مکن کنار.
اکنون چو قصدرفت محابا مکن بجان
ور نه ز جان خویش بیندیش هان و هان .
واین از آن میگویم تا مقرر گردد که میل و محابا نمی کنم . (یمینی ص 682).
- || سهل انگاری کردن . فروگذاردن : تا گرگی را دیدم که پیدا آمد و گوسفندی ببرد و این سگ همچنان خاموش می بود و محابا کرد. (نصیحةالملوک غزالی ص 156). با آنکه زاهد بود در کار ملک هیچ محابا نکردی و پیوسته خلیفه را طاعت نمودی . (تاریخ بخارا نرشخی ص 109). و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108).
- بی محابا ؛ بی پروا. بی ملاحظه . رجوع به همین ترکیب در جای خود شود.
|| ترس . بیم :
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نفس ظلمانی نمیدارد محابا از گناه
نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه .
- محابا کردن ؛ ترسیدن . بیم و هراس داشتن :
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی .
روشندلان ز مرگ محابا نمیکنند
خورشیدرا ملاحظه ای از زوال نیست .
|| معارضه . ستیزه :
و گر بگذری از محابای من
نبخشی بمن جای آبای من .
|| خبرداری و هوشیاری . || سلوک با مهربانی . || کمی در قیمت و ارزش . || ریا و ریاکاری . || بازار متاعهای خرد واندک . (ناظم الاطباء).
بدانید کاین عرض آزرم نیست
سخن بر محابا و با شرم نیست .
سخت دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود و لکن چه چاره است که در تاریخ محابا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470).
کرا خواند هرگز کش آخر نراند
نه جای محابا نه روی ریاست .
و ملک باید که ... بدکردار را از بدی باز دارد و به بدکرداری ایشان را عقوبت کند و محابا نکند. (نصیحة الملوک غزالی ص 107). شهود محضر بعضی در محابا و مدارا مساعدت ابوبکر کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 433).
ننالیدم ز تو هرگز ولی این بار مینالم
که زحمت را محابائی نمی بینم نمی بینم .
مخواه از کسی کین آبای او
نظر بیش کن در محابای او.
پدر با پسر کین بر آراسته
محاباشده مهر بر خاسته .
- محابا داشتن ؛ فروگذار کردن . رعایت نمودن :
من زان گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته .
- محابا رفتن ؛ رعایت کردن . ملاحظه کردن . سهل گرفتن : هر چند میشنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177).
- محابا فرمودن ؛ محابا رفتن . ملاحظه کردن . رعایت نمودن . سهل گرفتن : با جگرگوشه و قرةالعین مدارا و محابا نمی فرماید. (سندبادنامه ص 204).
- محابا کردن ؛ رعایت کردن . طرف داری و جانبداری کردن . ملاحظه کردن :
تن خویش را گر محابا کنی
دل راستی راهمی بشکنی .
و گفتی نخست از همه داوریهاداد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن . (نصیحةالملوک غزالی ص 168). پس گفت سیرت ما تا این غایت بر چه جمله است شرم مدارید و راست میگوئید و محابا مکنید. (تاریخ بیهقی ).
خشمت نکرد کس را الا به حق عقوبت
عفوت نکرد کس را الا به حق محابا.
هنگام را محابا نَبْوَد مثل زنند
تا آن مثل زدند شد از عاشقان قرار.
باده پیش آور که هنگام است اکنون باده را
هیچ گون روی محابا نیست مر هنگام را.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابا مکن کنار.
اکنون چو قصدرفت محابا مکن بجان
ور نه ز جان خویش بیندیش هان و هان .
واین از آن میگویم تا مقرر گردد که میل و محابا نمی کنم . (یمینی ص 682).
- || سهل انگاری کردن . فروگذاردن : تا گرگی را دیدم که پیدا آمد و گوسفندی ببرد و این سگ همچنان خاموش می بود و محابا کرد. (نصیحةالملوک غزالی ص 156). با آنکه زاهد بود در کار ملک هیچ محابا نکردی و پیوسته خلیفه را طاعت نمودی . (تاریخ بخارا نرشخی ص 109). و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108).
- بی محابا ؛ بی پروا. بی ملاحظه . رجوع به همین ترکیب در جای خود شود.
|| ترس . بیم :
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نفس ظلمانی نمیدارد محابا از گناه
نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه .
- محابا کردن ؛ ترسیدن . بیم و هراس داشتن :
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی .
روشندلان ز مرگ محابا نمیکنند
خورشیدرا ملاحظه ای از زوال نیست .
|| معارضه . ستیزه :
و گر بگذری از محابای من
نبخشی بمن جای آبای من .
|| خبرداری و هوشیاری . || سلوک با مهربانی . || کمی در قیمت و ارزش . || ریا و ریاکاری . || بازار متاعهای خرد واندک . (ناظم الاطباء).