مجیر
لغتنامه دهخدا
مجیر. [ م ُ ] (ع ص ) پناه دهنده و دستگیر. (آنندراج ) (غیاث ). زنهاردهنده و پناه دهنده و پناه دهنده از جور وزبردستی . (ناظم الاطباء). آنکه زنهار دهد. زنهاردار.فریادرس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای وزارت را جلال و آفرینش را کمال
ای جهان را صدر و دین را مجد و دنیا رامجیر.
امیرابوالفوارس بی ظهیر و مجیربماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391).
پرده ای ستار از ما وامگیر
باش اندر امتحان ما را مجیر.
این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر.
یا مجیرالعقل فتان الحجی
ما سواک للعقول مرتجی .
ای وزارت را جلال و آفرینش را کمال
ای جهان را صدر و دین را مجد و دنیا رامجیر.
امیرابوالفوارس بی ظهیر و مجیربماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391).
پرده ای ستار از ما وامگیر
باش اندر امتحان ما را مجیر.
این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر.
یا مجیرالعقل فتان الحجی
ما سواک للعقول مرتجی .