مثاب
لغتنامه دهخدا
مثاب . [ م ُ ] (ع ص ) جزا و پاداش و ثواب داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پاداش داده شده و مأجور و جزای نیک داده شده . (ناظم الاطباء). اجر یافته . پاداش یافته . به پاداش رسیده .
- عنداﷲ مثاب شدن ؛ جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن . (ناظم الاطباء).
- مثاب بودن ؛ به ثواب و پاداش نیک رسیدن . (ناظم الاطباء).
- مثاب گشتن ؛ اجرت بردن . پاداش یافتن :
مرا چو بی گنهی آسمان مخاطب کرد
نکرده طاعت ، گشتم ز خامه ٔ تو مثاب .
بر بد و نیک از تو در همه سال
خلق عالم معقب اند و مثاب .
- عنداﷲ مثاب شدن ؛ جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن . (ناظم الاطباء).
- مثاب بودن ؛ به ثواب و پاداش نیک رسیدن . (ناظم الاطباء).
- مثاب گشتن ؛ اجرت بردن . پاداش یافتن :
مرا چو بی گنهی آسمان مخاطب کرد
نکرده طاعت ، گشتم ز خامه ٔ تو مثاب .
بر بد و نیک از تو در همه سال
خلق عالم معقب اند و مثاب .