مبین
لغتنامه دهخدا
مبین . [ م ُ ] (ع ص ) آشکاراکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پیدا کننده ٔ حق ها. (مهذب الاسماء). || آشکارا. (دهار). آشکار شده . (غیاث ) (آنندراج ). ظاهر و آشکار کرده شده . واضح و روشن وآشکار و هویدا. (از ناظم الاطباء). آشکارا. (مهذب الاسماء). ظاهر. آشکار. پیدا. روشن . هویدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یا ایها الناس ... و لاتتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین . (قرآن 168/2). قدجأکم من اﷲ نور و کتاب مبین ... (قرآن 15/5).
نیست در این هیچ خلافی که هست
جز که بر این گونه جهان مبین .
به غوغا چه نازی فراز آی با من
به حکم کتاب مبین محمد.
به شرع اندرهر آن برهان که باید مر خلافت را
ز اصل او پدید آمد که تاریخ مبین دارد.
عزایم شاهانه را به امداد فتح مبین و تواترنصر عزیز او مؤید گردانیده . (کلیله و دمنه ).
شبرو که دید ساخته نور مبین چراغ
بختی که دید یافته حبل المتین زمام .
آگهی آخر که گردد محترق
تیر چرخ از قرب خورشید مبین .
جذب جنسیت کشیده تا زمین
اخترانرا پیش او کرده مبین .
- امر مبین ؛ کار واضح و آشکار. (ناظم الاطباء).
- دین مبین ؛ دین حق و راست و درست . (ناظم الاطباء).
- سحر مبین ؛ جادوی آشکار : ... فقال الذین کفروا منهم ان هذا الا سحر مبین . (قرآن 110/5). فلما جآٔتهم آیاتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبین . (قرآن 13/27). ... فلما جأهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین . (قرآن 6/61).
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا
لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد.
گر ابن مقله دگربار با جهان آید
چنانکه دعوی معجز کند به سحر مبین .
و رجوع به سحر شود.
- ضلال مبین ؛ گمراهی روشن : ... و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین . (قرآن 164/3).
سعدی از این پس که راه پیش تو دانست
گر ره دیگر رود ضلال مبین است .
- || آیه ای که «ضلال مبین » در آن آمده :
میداد شیخ درس ضلال مبین بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش .
|| جداکننده . جداکننده ٔ سر ازبدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
نیست در این هیچ خلافی که هست
جز که بر این گونه جهان مبین .
به غوغا چه نازی فراز آی با من
به حکم کتاب مبین محمد.
به شرع اندرهر آن برهان که باید مر خلافت را
ز اصل او پدید آمد که تاریخ مبین دارد.
عزایم شاهانه را به امداد فتح مبین و تواترنصر عزیز او مؤید گردانیده . (کلیله و دمنه ).
شبرو که دید ساخته نور مبین چراغ
بختی که دید یافته حبل المتین زمام .
آگهی آخر که گردد محترق
تیر چرخ از قرب خورشید مبین .
جذب جنسیت کشیده تا زمین
اخترانرا پیش او کرده مبین .
- امر مبین ؛ کار واضح و آشکار. (ناظم الاطباء).
- دین مبین ؛ دین حق و راست و درست . (ناظم الاطباء).
- سحر مبین ؛ جادوی آشکار : ... فقال الذین کفروا منهم ان هذا الا سحر مبین . (قرآن 110/5). فلما جآٔتهم آیاتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبین . (قرآن 13/27). ... فلما جأهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین . (قرآن 6/61).
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا
لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد.
گر ابن مقله دگربار با جهان آید
چنانکه دعوی معجز کند به سحر مبین .
و رجوع به سحر شود.
- ضلال مبین ؛ گمراهی روشن : ... و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین . (قرآن 164/3).
سعدی از این پس که راه پیش تو دانست
گر ره دیگر رود ضلال مبین است .
- || آیه ای که «ضلال مبین » در آن آمده :
میداد شیخ درس ضلال مبین بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش .
|| جداکننده . جداکننده ٔ سر ازبدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).