مبارکباد کردن
لغتنامه دهخدا
مبارکباد کردن . [ م ُ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارکباد گفتن . تهنیت گفتن :
تا تو ای دلبر به شاگردی کله دوزی شدی
کرد بر استاد تو دولت مبارکباد تو.
دلم باردگر لاف غلامی میزند جایی
بیا ای غم به مرگ نو مبارکباد کن ما را.
مبارکباد وصلم گو مکن چرخ
که عید ماتمی را تهنیت نیست .
شوق طوفان خیز اشکی در کنار دیده ریخت
آسمان بر هجر جانسوزی مبارک باد کرد
تا تو ای دلبر به شاگردی کله دوزی شدی
کرد بر استاد تو دولت مبارکباد تو.
دلم باردگر لاف غلامی میزند جایی
بیا ای غم به مرگ نو مبارکباد کن ما را.
مبارکباد وصلم گو مکن چرخ
که عید ماتمی را تهنیت نیست .
شوق طوفان خیز اشکی در کنار دیده ریخت
آسمان بر هجر جانسوزی مبارک باد کرد