مأوی
لغتنامه دهخدا
مأوی . [ م َءْ وا / م َءْ وی ] (ع اِ) پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب ). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه . جایگاه مأمن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خانه ٔ خود. (غیاث ) :
اگرچه طایفه ای در حریم کعبه ٔ ملک
ورای پایه ٔ خود ساختند ماوی را.
ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند
وداع کرده بکلی دیار و مأوی را.
گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار.
گفت آری گفت آن شرنیستی
که فسون غیب را مأویستی .
- جنت مأوی ؛ طبقه ٔ پنجم از طبقات بهشت . پنجم از بهشتهای هشتگانه :
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند
پس سر مائده ٔ جنت مأوی بینند.
در بارگاه صاحب معراج هر زمان
معراج دل به جنت مأوی برآورم .
|| محل زیست هر حیوانی . (ناظم الاطباء).
- مأوی الابل ؛ جای باش شتران در شب . (ناظم الاطباء).
- مأوی الغنم ؛ جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء).
اگرچه طایفه ای در حریم کعبه ٔ ملک
ورای پایه ٔ خود ساختند ماوی را.
ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند
وداع کرده بکلی دیار و مأوی را.
گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار.
گفت آری گفت آن شرنیستی
که فسون غیب را مأویستی .
- جنت مأوی ؛ طبقه ٔ پنجم از طبقات بهشت . پنجم از بهشتهای هشتگانه :
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند
پس سر مائده ٔ جنت مأوی بینند.
در بارگاه صاحب معراج هر زمان
معراج دل به جنت مأوی برآورم .
|| محل زیست هر حیوانی . (ناظم الاطباء).
- مأوی الابل ؛ جای باش شتران در شب . (ناظم الاطباء).
- مأوی الغنم ؛ جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء).